زمستان هزارهستان
در میانِ مردان بزرگسال و میانسال «شاهنامهخوانی» با جوش و خروشی ویژه اجرا میشود. طوری که یکی با صدای رسا آن را میخواند و دیگری از پشتِ او داستان را به نثر قصه میکند. بهجز شاهنامه، حملۀ حیدری، بیاض، ورقه و گلشا و… نیز خوانده میشوند. در میانِ کودکان و نوجوانان در مسجد/نِمبَر «بَچکِیچَهخوانی» بود. قاعدۀ بغدادی/آفتِیَک، قرآن، مقدمات، کتابهای اخبار و… خوانده میشدند. جوانان هم به مدرسه میرفتند. تعدادی جوانانِ خانهنشین، میانسالان و مزدوران به بازیهایی میپرداختند. کودکان هم در وقتِ تفریح بازیهایی را میکنند. از مشهورترین آنها میتوان از: شیر و بز، کَتار، شِیغَیبازی، چهل بز، گوشخر، لَنگَک/ اَقُمسَیا، بالتیبازی و در میانِ مسجد از خطبَرجنگی نام برد.
استقلال اقتصادی زنان؛ خوانشی از «جنس دوم»
چرا زنان از لحاظ جایگاه، مسؤولیت و صلاحیت پایینتر از مردان قرار دارند؟ زنان چگونه میتوانند استقلالیت، خودکفایی و جایگاه بلند اجتماعی، اقتصادی و … را کسب کنند؟ زنان بهرغم داشتن استعدادها و تواناییهای همسان با مردان، از کارکرد و مؤثریت کمتر در جامعه برخوردار است. برای پیبردن به دلایل آن، زندگی زنان را به مراحل کودکی، بلوغ، نوجوانی، جوانی، مادری و کهنسالی مورد بررسی قرار میدهیم.
رهنورد زریاب و آرزوی جامعه بیطبقه
از دید من «پیراهن گلدار» یکی از بهترین داستانهای زریاب است. او در این داستان جامعهی طبقاتی و وضعیت یک خانوادهی فقیر شهری را به تصویر کشده است. داستان بر محور یک خانم فقیر و دختر ریزهگکاش میچرخد. آنها در خانهی کرایی زندگی میکنند. صاحب خانه از آنها میخواهد تا خانه را ترک کنند. مادر و دختر در کوچهها بهدنبال خانهی کرایی میگردند. بهخاطر وضعیت فقیرانه و روزگار بدشان بهحدی تحقیر و توهین میشوند که در پایان داستان هردو به گریه میافتند.
شاخههای منشعبشده از «سازمان جوانان مترقی افغانستان» (۱)
بنا به کمبودیها در سطح رهبری، حرص قدرتطلبی در بعضی کادرهای «سازمان جوانان مترقی افغانستان» و با زندانی شدن بخشی از رهبری «سازمان جوانان مترقی افغانستان» این سازمان در آغاز
در سوگ یک سوسیالیست انقلابی
تاریخ در حق حزب دموکراتیک خلق افغانستان قضاوت نامنصفانهای کرده است. چون دورهی حاکمیت این حزب در افغانستان تحتالشعاع پروپاگندهایی قرار گرفت که جهادیهای (بهاصطلاح) فاتح از یکسو و اربابان اروپایی-آمریکاییشان از سوی دیگر، از تریبیون رسانهها و مساجد و منابر در اذهان عامه تزریق کردند. اکنون مسعود، قهرمان ملی خوانده میشود؛ مزاری، شهید وحدت ملی؛ گلبدین حکمتیار نمایندهی خدا بر روی زمین؛ ولی بنیانگذاران حزب دموکراتیک خلق، جنایتکار و وطنفروش.
دوم اسد؛ روز سیاه در مسیر روشنایی
در آنروز جوانهای زیادی کشته شدند. بعدها گزارشها میگفتند هشتاد و شش جوان تحصیلکرده در آنروز قربانی شدند. دوم اسد، یادآور تلخترین و فاجعهآمیزترین راهپیمایی مدنی است که به شکل بیرحمانهای به خاک و خون کشیده شد. راویان روشنایی میگفتند و مینوشتند؛ از آن حادثه غمانگیز به مادری که تنها کیفپول و عکسی از فرزندش به یادگار ماند. به کودکی که تنها شناسنامهی پدرش. به زنی تنها دست سوختهی بیبدن شوهرش. به دختری دستمالگردنی که به دوستپسرش هدیه داده بود.
ضرورت نقد و منتقدان متعهد در افغانستان
نقد دانش کاربردی شناسایی، تجزیه و تحلیل، سنجش و ارزیابی آفریدههاست. این دانش امکان تفسیر، تحلیل و تاویل یک تاًلیف را فراهم میآورد، و ابزار مناسبی است برای بازکردن گرههای کور یک متن، توضیح و تشریح پیچیدگیهای آن، آشکارساختن جنبههای پوشیده و پنهان آن، و پرتوافکندن بر تاریکناهایش. علاوه بر اینها، نقد روشی است برای سنجش ارزش و مقام یک اثر ادبی و یک اندیشه، تشخیص و تمیز عیبها و حسنها، قوتها و ضعفها، و زشتیها و زیباییهای آفریدهها و شناسایی سرچشمههای این ارزشهای مثبت و منفی.
«راه آزادی»؛ روایتی سوسیالیستی از لغو بردهداری در آمریکا
رمان «راه آزادی» اثر رماننویس مشهور کمونیست آمریکایی «هاوارد ملویل فاست» است. این رمان در کنار رمان «مادرِ» ماکسیم گورکی، از جمله شاهکارهای ادبیات داستانی سوسیالیستی جهان است. اما بهدلیل مغایرت با سیاستهای بوروکراتیک شوروی، و عدم چاپهای زودهنگام، کتاب مذکور در شرکتهای بزرگ نشرات انحصاری آمریکا زیاد مورد توجه جریانات ادبی چپاندیش قرار نگرفته و از دیدهها پنهان مانده است. این رمان برای بار نخست در سال ۱۹۴۴ نشر شد. مترجم فارسی آن «مینا سرابی» است و توسط انتشارات «علم نوید» چاپ شده است.
سرگذشت غمانگیز سرور و شیرین
«روزها را بالا و پایین میروم» روایت سرگذشت غمانگیز سرور و شیرین است. این دو نامزد جوان اهل پنجاب بامیاناند و در کابل به سر میبرند. سرور کارمند یکی از رادیوتلویزیونهای کابل است و شیرین هنوز دانشجوی دانشکدۀ ژورنالیزم دانشگاه کابل. آنها زندگی آرام و پر از خوشی دارند. هر از گاهی که وقت پیدا میکنند، در خیابانها و پارکهای کابل راه میروند، تفریح میکنند و خوش میگذرانند. بهخصوص روزهای بارانی باهم قدم میزنند. سرور ادبیاتخوانده است و اهل شعر و داستان است و شیرین نیز مطالعۀ ادبی دارد و شعر زیاد میخواند.
«چگونه گفتن» است که به داستان اعتبار میدهد
داستان «روزها را بالا و پایین میروم»، رنگ زندگی در کابل را به خوبی به تصویر میکشد؛ همان زندگیای که در این شهر شانهبهشانه با مرگ قدم میزند. داستان پر از رنگهاست؛ اما نه لزوماً رنگهای شاد و الهامبخش، بلکه بیشتر رنگهای تاریک. یا بهتر میتوان گفت سیری از روشنی به تاریکی. در کل رنگ عشق و آرزو، رنج و درد، حسرت و ندامت، ناامیدی و یأس، پوچی و بیهودگی، نفرین و عذاب، احساس و عاطفه، و… به خوبی به تصویر کشیده شدهاند.