۳.۳. تاریخنگاری و ویژگیهای ناسیونالیسم افغانی
خیلی از افغانستانشناسها، چه خارجی و چه داخلی، بیگانهستیزی را از ویژگیها و عناصر ناسیونالیسم افغانی میانگارند. این مسأله بیشتر در تاریخنگاری افغانستان بهعنوان ویژگی برتر و افتخار برجسته شده است. خودمحوری و نفرت از بیگانه بهطور مدام تبلیغ شده و بخشی از ذاتانگاری تلقی میگردد. در تاریخنگاری ناسیونالیستی افغانی همواره از مبارزات خوانین و سران اقوام و فیودالها بهویژه علیه انگلیسها تقدیس به عمل آمده و ستوده میشوند. مبارزه علیه انگلیسها بهطور عام بخش جداییناپذیر بینش تاریخی بخبگان افغانی محسوب میشود و نمادی از فداکاریهای «مرد» در صد سال اخیر بهشمار میرود. در تاریخ امروزین نیز این بیگانهستیزی با جنگهای مذهبی و ملی ضد شوروی سابق، ابعاد تازه و جدی به خود گرفته و اهمیت کسب کرده است.
تاریخاً ناسیونالیسم افغانی که در وجود سران رهبران، اقوام، ملاها و خوانین دارای منافع معین، و طبقات حاکمه خلاصه شده است این ویژگی را ابداع، پرولتاریزه و همگانی کردهاند. جنگهای افغان و انگلیس در سال ۱۸۴۲، جنگ میوند در ۱۸۸۰م. پایه و اساس تاریخ مبارزات ضد خارجی و افتخار بیگانهستیزی افغانی قلمداد میشود. الفرید یوناتا (۱۹۹۳) در کتاب «پایههای فرهنگی ناسیونالیسم» مینویسد:
«این موفقیتها (ی جنگی علیه انگلیسها) در مجموع بهطور عمده جزء تصویر خودی ناسیونالیسم افغانی و بهخصوص ناسیونالیسم پشتون که به درجاتی بنیانگذار ناسیونالیسم مدرن افغانی است، میباشد (یوناتا: ص۶۲).
اما بر خلاف ناسیونالیسم فرانسه که انقلاب ۱۷۸۹ بانی آن بود و اهدافش را بر پایههای برابری افراد بر مبنای حقوق شهروندان، علیه ارزشهای حقوقی نظام فیودالی تشکیل داده و خصلت ضد مذهبی داشت، ناسیونالیسم افغانی باورهای مذهبی را وارد باورهای سیاسی نموده و بر اساس آن به توجیه و تفسیر مناسبات و ارزشهای موجود پرداخت. مذهب را جزء ارکان حاکمیت دولت ملی قرار داد و آن را بهمثابه ابزار مناسب در خدمت دولت قرار داد. این ناسیونالیسم بهمثابه ابزار ستمگری و اعتقاد در دست اقلیت با تعلقات جانبی اتنیکی و قومی ویژه قرار گرفت و با نظام عشیرتی و قومی درآمیخت و از آن مضمون انقلابی که در تاریخ باید بازی میکرد و انقلاب فرانسه به آن داده بود کاملاً تهی ساخت. محتوا و ماهیت انقلابی که در شعارهای حقوق برابر همهی شهروندان بدون تعلقات قومی، زبانی، ملاحظات نژادی و مذهبی اعلامیهی حقوق بشر خلاصه میشد.
در پشت این تاریخنگاری نوع شگفتانگیزی از قهرمانسازیهای دروغین توأم با افسانهسازیهای رهبران قبایل که فاقد نگرش نقاد اجتماعی هومانیستی است، قرار دارد. در این تاریخنگاری انسان متولد افغانستان بهمثابه یک سوژهی فعال اجتماعی و شهروند حاکم بر سرنوشت خودش شرح نمیشود بلکه بهمثابه رعیت تابع پادشاه در خدمت نمایندگان خدا در زمین که دارای پرچم واحد و پادشاه سایهی خدا است، تعریف شده و کمتر به آن بهعنوان موضوع تاریخی پرداخته میشود.
گذشتهی نهاد تاریخنگاری مدرن در افغانستان به جنگ دوم جهانی بر میگردد. در سال ۱۹۳۸ انجمن تاریخ افغانستان به دست محمد نعیم خان، که سمت وازرت معارف را عهدهدار بود، بنیانگذاری شد. صدیق فرهنگ مینویسد که انجمن مذکور کار تدوین تاریخ افغانستان را به پیروی از نظریهی ناسیونالیسم نژادی روی دست گرفت (فرهنگ، ۱۹۸۸، ص ۴۷۶). دقیقاً بر مبنای همین نظریه بود که ابداعات متأثر از شیوهی ناسیونال-سوسیالیسم آلمانی بهواسطهی طبقات حاکمه در افغانستان تدوین گردیده و در اختیار مکاتب، دانشگاهها و نهادهای آموزشی قرار داده شد. چنانچه این برنامهها بهصورت نظریهی علمی دربارهی تاریخنگاری در نهادهای رسمی پذیرفته و تعمیم داده شد.
به کانال تلگرام هفتهنامه پیرامون بپیوندید.
اسم نشریهی آریانا نیز متأثر از نگرش کهنگرایانهی تاریخی و تاریخیبودن سرزمینی به اسم افغانستان تأثیر گرفته و به امر واقعی تبدیل شد و برای اثبات این مفروضات و تخیلات تاریخی پژوهشهایی به راه افتاد و کتیبهها به روایت امروز تبیین و بازخوانی شد و از سنت زبانشناسی در تفسیر و بازسازی قامت تاریخی و هویت سیاسی گذشتهی تاریخی بهرهگیری گردید. تاریخنگاری کهزاد و حبیبی روایت این شیوهی تاریخنگاری را به نمایش میگذارد.
چنانچه یادآوری شد یکی از ابعاد خلق دولت ملی به ناسیونالیزهکردن گذشته و فرهنگ ربط دارد. این تجربهای بود که بورژوازی غرب در فرایند انقلابهای بورژوایی به منصهی اجرا درآورده است. این نظریه در آغاز محلی بود و به مرور زمان، بهقول ارنست گلنر، جهانی شد و دوباره ملی گردید. چون سرچشمههای ایدئولوژی ملی ارزشها و سنن محلی دارند و لذا جز با محلیگری خوانایی بیشتر دارد. نمایندگان بورژوازی در جوامع بشری این ایدئولوژی را برای به راه انداختن چهارچوب نهادهای دولتی مفید تشخیص دادند و برای همبستگی میان نهادها و هماهنگی اجتماع و مدیریت سیاسی و اقتصادی بهکار گرفتند.
مکانیسم تأثیرات روانی و فرهنگی به تناسب ویژگیهای محلی و جغرافیایی هر منطقه متفاوت بود. در برخی کشورها روشنفکران و ایدیولوگهای بورژوا برای تحقق چنین نظامی جدید با مشکلات فراوان مواجه گشتند. چون این شیوهی مدیریت تازه، بازتاب نیاز شرایط اقتصادی و سیاسی جدید بود و باعث واکنش پاسداران شیوهی حاکم کهن را در پی داشت. در برخی کشورها، مانند ترکیه، برای تولید حاکمیت ملی و ملتشدن مدرن به اسلحه رو آوردند. در مناطق دیگر از جهان از طریق روند ادغام و پذیرش سنتهای اکثریت در ماشین دولتی، دولت به اصطلاح ملی متحقق گردید، زیرا این ایدهها کمک میکرد تا بتوان ابزار معنوی طبقاتی را مطابق با سیر زمان تولید کرد و زمینههای آرامی را برای مدیریت و سلطه بر واقعیتهای تازهی اقتصادی و سیاسی فراهم نمود.
کانال یوتیوب پیرامون را سبکسرایب کنید.
همهی فلسفهی دولتسازی ملی در خدمت سلطهی طبقهی جدید اجتماعی و گسترش روابط جدید سرمایهداری بود. این مدیریت جدید نیازمندیهای قانونی و تازهای را در دستور کار قدرتمندان قرار میداد تا جامعه را رهبری و هدایت نمایند.
در تاریخ افغانستان رشد نیروهای مولده منجر به ایجاد طبقهی جدید اجتماعی مانند جوامع سرمایهداری نبوده و بطائت این روند باعث شده تا سیر رشد تغییرات اجتماعی کند باشد. کشاش اجتماعی میان تجدد و مدرنیته ناشی از مبارزه و منطق تحولات مادی است که طبقات اجتماعی را در برابر هم قرار میدهد. تلاشهای مدرنیستی برای تغییر جامعه خواست اقلیت انگشتشماری بوده و در سیر خویش نتوانسته است به طبقهی نیرومند اقتصادی تبدیل شود. رژیم شاهی و قیدوبندهای سنتی و مذهبی، عدم توسعهی معارف، منافع خاندانی، سلطهی اشرافیت مرتجع کوچک مسلط و محدویتهای منطقهای و جغرافیایی، انسانی و دها عوامل دیگر باعث شده است تا این کشور نتواند مسیر ترقی و پیشرفت را دنبال نماید.
۳.۴. اثرات تاریخنگاری نازیستی در افغانستان
نفوذ باورهای نازیستی در دورانِ و پیش از جنگ دوم جهانی را مورخین تأیید کردهاند. صدیق فرهنگ در کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» (۱۹۸۸) تأثیر اندیشههای ناسیونالیسم آلمانی در افغانستان را اینگونه بررسی میکند:
«همزمان آلمان نازی به افغانستان که اهمیت سوقالجیشی آن در جریان جنگ اول جهانی نمودار شده بود نیز متوجه شده و یک رشته اقدامات را برای نفوذ در بین جوانان و دستگاه دولتی روی دست گرفت. آلمانیهای مقیم کابل حتا پیش از کامیابی هتلر کلوبی را بهنام کلوب نازی تاسیس نموده و به نشرات ایدئولوژی حزب مذکور که عمدتاً از طریق معلمان لیسه نجات مبادرت می ورزیدند، میپرداختند. در آن وقت حکومت افغانستان با این کار مخالفت نشان داد (دهه قانون اساسی، ص ۸۲). اما پس از آنکه حزب ناسیونال سوسیالیست زمام قدرت را در آلمان در دست گرفت، تأثیر خود را در سیاست بینالمللی توسط اقدامات جدی و کامیاب مانند احیای نیروی نظامی آلمان و اشغال مجدد ساحل رودخانه راین به اثبات رساند. در قشر حاکمهی افغانستان دو نظریه متمایز راجع به مناسبات با این نیروی جدید نمودار گردید. اعضای کلانسال خانواده بهخصوص محمد هاشم خان صدراعظم به این فکر بودند که این تحول را نادیده گرفته سیاست خارجه کشور را مانند سابق بر مبنای مناسبات ویژه با انگلستان ادامه بدهند. اما عدهی دیگر که جوانان خانواده، مثل محمد ظاهر شاه، محمد داود خان، و محمد نعیم خان جز آن بودند و عبدالمجید زابلی ریس بانک ملی سخنگوی آنها به حساب میرفت، میخواستند روابط نزدیکتری با آلمان برقرار نموده و از تخنیک، صنعت و امداد مالی آن در تطبیق طرحهای اقتصادی استفاده نمایند» (فرهنگ، ۱۹۸۸، ص ۴۶۷).
فرهنگ در ادامهی بررسی خود به اثرات اندیشههای هیتلر روی افکار طبقهی حاکمه افغانستان اشاره داشته و مینویسد که رهبران کشور از جمله هاشم خان، فیض محمد خان و مجید زابلی در سال ۱۹۳۶ به آلمان سفر کرده و دید و وادیدهای با هتلر و رهبران حزب نازی آلمان داشتند. این ملاقاتها تأثیرات عمیقی بر افکار و عقاید آنها داشته است. فرهنگ بر سه نکته که مورد توافق رهبران افغانستان و هتلر قرار گرفته بود اشاره دارد و آنها را اینگونه توضیح میدهد:
«این تماسها اثرات عمیق و مثبتی در ذهن رجال دولتی افغانستان بهجا گذاشت و آنان دریافتند که نظام جدید هتلری بر سه نکتهی برتریخواهی نژادی، دیکتاتوری شخصی و همکاری دولت با سرمایهداران بنا یافته است که هر سه با پندارهای شخصیشان موافق بود و امیدوار بودند که آن را با رهنمایی و کمک آلمان به شکل عصریتر در کشور تطبیق نمایند. این امیدواری را وزیر خارجه افغانستان در ملاقاتش با هتلر به صراحت اظهار داشته و گفت: «افغانستان آرزومند است تا از آلمان، که آن را برادر بزرگتر و پیشرفتهتر آرین خود میشمارد کمک حاصل کند» (همان، ص ۸۵).
چنانچه فرهنگ اشاره میکند آلمان نازی بر اساس افسانهی آریاییبودن به نژادباوری ابعاد گسترده داد و افغانستان نیز از اثرات آن بینصیب نماند. اما نازیسم و نژادباوری بیشتر در درون خانوادهی طبقهی حاکمه متولد شد و گرایش آن را در تاریخنگاری و بینش تاریخی نژادی بهخوبی میتوان ردیابی کرد. نمونههایی از طرحهای هتلر تشکیل دولت متمرکز با ویژگی ابرمردسالاری در راستای ایجاد افغانستان بزرگ برداشته شد. نمونههایی از این تمامیتخواهی را در پروژههای گل محمد خان مومند برای جابهجایی اقوام در مناطق مختلف افغانستان، ترویج زبان واحد، گامهای در راستای سلطهی بلامنازع دولت در همه ابعاد میتوان دید. این مباحث در فرایند بعدی منجر به جدالهای مختلف در عرصههای انتخاب زبان، ناسیونالیسم زبانی و مشاجره میان نحلههای مختلف ناسیونالیستی در مجالس شورای ملی دههی ۶۰ و ۷۰ میلادی و در میان محافل تحصیلیافتهی اقوام مختلف در بیرون از فضای دولتی گردید.
۳.۵. ناسیونالیسم و مذهب
ناسیونالیسم از بدو پیدایش خود با ایدهی ماورایی تقدس وطن، فداکاری برای میهن آمیخته بوده است. این آمیزش متافزیکی بهگفتهی آندرسن چیزی فراتر از ایدئولوژی سیاسی بوده است. این پدیده در واقع رابطهی متافزیکی میان انسان و تعلق سیاسی برقرار کرده و جذابیت استثنایی را در پیروان آن بهوجود میآورد. بنابراین برای درک ناسیونالیسم بهمثابه مذهب باید تأثیر مذهب و درهمآمیختگی این دو را مورد مطالعه قرار داد. چون ناسیونالیسم مانند مذهب در بسیج معنوی افراد و برانگیختن مردم نقش عمده بازی نموده و الهامبخش بوده است. جنگهای آزادیبخش ایرلند شمالی اختلاط مذهب در خود دارد.
مذهب اسلام در فرایند پا به پای شعار بیداری مسلمانان و عظمت ملی وجوه مشترک میان مسلمانان و ناسیونالیستها میباشد. بیگانهستیزی و پیوند تاریخی و مذهبی در سرزمین واحد اسلامی در تضاد با اندیشههای اسلامی قرار نمیگیرد زیرا پراکتیک مذهبی در همان حوزهی سیطرهی دولتی حاکمیت دارد که فرهنگ ملی بخش جداناپذیر آن را تشکیل میدهد. هرچند تمرکز اسلام روی سرزمین واحد رنگ برجستهای ندارد ولی مبارزه علیه سلطهی بیگانه و مسئولانگاری بیگانگان و نیروهای استعماری بهعنوان عامل تمام مشکلات کشور های اسلامی، شاخصهای مشترک اسلام و ناسیونالیسم را تشکیل میدهند. نظریهپردازان ناسیونالیست عرب، از مذهب اسلام بهمثابه نبوغ منحصر بهفرد ملت عرب و مهمترین بخش از تاریخ این ملت تمجید میکردند.
پیرامون را در تویتر دنبال کنید.
در فرایند ملتسازی در افغانستان، پا به پای گسترش دیگاههای ناسیونالیستی، اسلام بهعنوان شاخص سیاسی و هویت مردم معرفی گردید. مذهبیبودن بهسان تعلق ملی، هویت افراد را تعیین میکند. این تقسیمبندی و تمایز پایههایش را از قوانین ملی نمیگیرد بلکه معنویت مذهبی نقش برجسته و بارز پیدا مینماید. انسان مسلمان از حقوق و مزایایی برخوردار میشود که فرد غیر مسلمان از آن محروم میگردد. اینکه افراد غیر مسلمان نجس تلقی میشوند در پایداری محرومیت کافرها و پیروان مذاهب دیگر از داشتن حق برابر و فروکاستی آنها در اجتماع نوع بیارزشانگاری حق انسانی بشر است که در نظام حقوقی اسلام انسان با گرایشهای اعتقادی دیگر ارزش مساوی با انسان مسلمان ندارد. در این نگرش، ناسیونالیسم با اسلام وجه مشترک دارد که خودیها بهطور عام امتیاز بیشتر دارند نسبت به بیگانهها.
ادامه دارد …
***