نزد آرنت برترین فعالیتی که توسط بشر انجامشدنی است؛ کردار عامهی اوست، آن چه که وی آن را کنش (Action) مینامد. از آنجایی که رونقگیری شهر (Polis) و جمهوری روم به زوال جهان حماسی هومر انجامید؛ ماهیت کنش بشری نیز از کنشهای متهورانه به هیات سخن درآمد و طی این فرآیند «آزادی» بهمعنای عملِ سیاسیِ مشارکت در گفتگوهای عامه فهم تغییر یافت. بهباور آرنت، کنش علاج پوچی زندگی بشری میباشد بهشیوهای که ظرفیت منحصر بهفرد ما را برای سخن گفتن از و انجام [پدیدهی] پیشبینی نشده آشکار میکند و پدیدهای جدید و غیرمحتمل را بهدور از روابط علّی و استدلالِ وسیله ـ هدف به هستی میکشاند. چنانکه از گفتهی بسیار خوب وی می برآید، عمل «تنها توانایی معجزهوار انسان» است.
استقلال و تازگی کنش موجب اعتلای فایدهگرای انسان شده است، اما کنش با به هستی کشاندن یک جهان مشترک میتواند ما را به خارج از ما رهنمون شود و همزمان وصل و فصل را در ما بهوجود آورد. آرنت چنین وضعیتی را «کثرت» (Plurality) مینامد. ما با مردمانی منحصر بهفرد و خوب جهانی مشترک داریم و این ادعا با رشد علاقه و توجه ما توسط تبادل نظر، ثبات مییابد. برای این که ما به جهانی مشترک، سه بعدی، با ثبات و ماندگارتر از جهان جزئی و زودگذر خویش باور داشته باشیم، باید به آن جهان از چندین منظر نگاه بیاندازیم: «هر چه تعداد بیشتری از افرادِ جهان با هم ارتباط برقرار کنند؛ جهان بیشتری بین آنها شکل گرفته و به غنامندی آن نیز افزوده خواهد شد». شاید بتوان این را کوبیسم معرفتشناختی آرنت نامید.
پیرامون را در تویتر دنبال کنید.
مدل سلسلهمراتبی آرنت از فعالیتهای انسانی به نقد وی از مدرنیته انجامید. این برداشت که کنش سیاسی متعالیترین تجلی بشریت است همواره با این مفهوم که سیاست ـ همانند کار ـ غیرقابل اجتناب است در تضاد میباشد. از نظر فیلسوفان همین وسیله اجتناب ناپذیر است که با ایجاد وابستگی ضروریِ بیولوژیکی انسانها به یکدیگر در سازماندهی زندگی اجتماعی، پایان بهتری از تفکر انفرادی را فراهم کرده است. برای شهروندان مدرن، مشارکت سیاسی به معنای فرصتی برای ابراز منافع شخصی تعریف میشود که در بسیاری از موارد مراد از آن محافظت یا افزایش سطح مصرف شخصی است. (آرنت معتقد است که منافع شخصی اسم نامسمایی است، زیرا منافع به جهان بین انسانها اشاره دارد نه به درون آنها).
نزد سیاستگران حرفهای، سیاست وسیلهای بررای مدیریت رشد اقتصادی است. حین گسترش سرمایهداری آنچه که از «گسترهی عمومی» باقی مانده بود توسط بازار بلعیده شد و استعارههای ساختاری که از آزمایشگاههای حیوانی سر برآورده بودند ـ رشد و وفور ، چرخههای طبیعی تجارت، ابقای زندگی ـ بر گفتمانهای سیاسی فایق آمدند.
اقتصاد ـ که برای یونانیان حوزه کاری ضروری (oikos) بود که برای تسهیل فعالیتهای عالی، زندگی عمومی باید با آن مقابله می کرد ـ در عوض به عنوان یک موجود زنده شناخته شد و وظیفهی سیاستمداران و خدمتگزاران عامه دانسته شد تا آن را تغذیه کنند. تصویری مشابه در دنیای کار به چشم میرسد، جایی که تعداد کمی از آنها بر چیزهایی که خلق میکنند، دانش و کنترل دارند و فرآیند و رویههای سازمانی، نبوغ و خلاقیت سازنده را میبلعد.
کانال یوتیوب پیرامون را سبکسرایب کنید.
برای تمام آنچه در مورد «ماتریالیسم» جامعه مرفه گفته شد، آرنت خاطرنشان کرد که سرمایهداری مصرفی بر پایه تخریب بیامان، نسخ برنامهریزی شده و تولید نیازهای فوری در سطوح بالاتر (آنچه ایوان ایلیچ آن را«نوسازی فقر» مینامید) استوار است. آرنت در کتاب وضع بشر نگاشته است: ما با کالاهای مصرفی همانند محصولات فاسدشدنی از متابولیسم بیپایان خود با طبیعت رفتار می کنیم. ما خانهها را به اموال قابل معامله تبدیل میکنیم و کاربردیترین کالاها در هیجان مدهای گذرا غرق میشوند. به جای اینکه ثبات چیزها را گرامی بدارند، اشیائی که در این دنیا بیشترین دوام را دارند، همان هستند که ما کمترین اهمیت را برایشان قایل هستیم. ـ آنها سایتهای دفن زبالهی در حال گسترشی هستند که برآیندهای برای همیشه دور انداخته شده جامعه بهدردنخور ما را در خود جای دادهاند.
بنابراین، تناقض موفقیت ظاهری سرمایهداری این است که سیستمِ تولید به جای غلبه بر ضرورت و رهایی انسان از نیاز، به ابزاری برای «هدایت فرایندهای پایانناپذیر طبیعت به دنیای انسان» تبدیل شده است. به باور آرنت جهان اقتصادی امروزی مانند یک طبیعت دومی عمل میکند ـ یک «طبیعت غیرطبیعی» و «جهان کاذب». در رژیمهای تمامیتخواه استالین و هیتلر، تبعیت انسانها از فرایندهای طبیعی یا شبه طبیعی، به حد مطلق رسید. دنیوی بودن انسان مستلزم ساختن جهانی از اشیای باثبات، ابزارها، قوانین و نهادهای پایدار است که در میان مردم و فرایندهای بیامان طبیعت وساطت میکنند و از این طریق فضای ارتباط سیاسی و مذاکره مداوم و دستیابی به اهداف مشترک را ایجاد میکنند. با این حال، ویژگی توتالیتاریسم جذب فرآیند و حرکت در اصل زندگی اجتماعی و سیاسی است.
به کانال تلگرام هفتهنامه پیرامون بپیوندید.
آرنت صریحاً توضیح علّی توتالیتاریسم را رد کرد و خاطرنشان کرد که چگونه «راه تسلط توتالیتر از طریق مراحل میانجی متعددی انجام میشود که میتوان برای آن قیاسها و نمونههای بیشماری پیدا کرد». وی گفت که امپریالیسم، یهودستیزی، نژادپرستی، بیکاری تودهای، بیتابعیت و بحران سیستم دولت ـ ملت پس از جنگ جهانی اول پدیدههای متمایزی است که اتفاق افتادند و سویه فاجعهبار آنها را هیچکسی نمیتوانست پیشبینی کند. با این حال پیشروان نازیسم و استالینیسم جنبشهای اواخر قرن نوزدهم پان آلمانیسم و پان اسلاویسم بودند که آشکارا خود را «جنبش» می نامیدند تا بیاعتمادی خویش را به احزاب سیاسی و پارلمانهای ملی ابراز دارند.
تحرکات جنبشی بیش از آنکه یک برنامه سیاسی رسمی باشند؛ بر روحیهای از هیجان بیقرار و حرکت مداوم مبتنی بودند. جنبشهای توتالیتری که جانشین آنها شدند، از تودههای تنها و بیریشه که هیچ نقشی در یک نظام سیاسی فاسد و از همپاشیده نداشتند، بهرهبرداری کردند و به آنها به عنوان جایگزینِ یک واقعیت خشن، گیجکننده و اغلب ریاکارانه؛ یک جهان عقیدتی سازگار اما خیالی، که انسجام درونی آنها تمام شواهد واقعی را به چالش میکشید. آنها سپس به ایجاد محیطی خشونتبار؛ چنان خودسرانه و شدید دست زدند که آنچه از عقل سلیم باقی ماند اعتبار خود را از دست داد.
توتالیتاریسم بیش از هر چیزی از جنبش، روند و تغییر به عنوان نیرویی وحشتناک و برتر از هر قاعده قانونی ساخته شده توسط بشر سود جست. از نظر افراد بدبین، ناراضی و محروم از حق رای، تمامیتخواهی احساس اغواگرانهی هدف و تعلق را میبخشد. اما در واقع این به معنای تعلق داشتن به یک حرکت مقاومتناپذیر تاریخ یا طبیعت بود که همه انسانها در برابر آن زائد بودند.
با ارجاع به استفادهی دولت ترامپ از «حقایق جایگزین»، و اینکه ترامپ خود را رهبر «جنبشی» میداند که همواره حزب و دولت را تحقیر میکند، ما میتوانیم تجزیه و تحلیل پوپولیسم راست گرا توسط آرنت را درک کنیم. با این حال نباید فراموش کرد که ترامپ در یک چارچوب ناسیونالیستی انتخاب شد و وی از شعار «اول آمریکا» استفاده کرد؛ تا کسانی که مایل به محافظت از نیروهای قدرتمند سرمایهداری بازار جهانی هستند را جذب کند. از نظر ایدئولوژیک، ترامپ یک مجموعهای زشت از تعصبات تنبل دارد ـ این تقریباً مطمئناً بخشی از جذابیت پوپولیستی اوست ـ اما هنوز به نظر نمیرسد او یک نظریهی باثبات برتریگرای اجتماعی یا نژادی داشته باشد.
با این وجود شایان ذکر است، آرنت در مطالعه بعدی خود درباره آیشمن، در ارزیابی خود از نقش ایدئولوژی تجدیدنظر کرد. وی در نامهای به مری مک کارتی نوشت: آیشمن بسیار کمتر از آنچه من در کتاب توتالیتاریسم تصور کردم تحت تأثیر ایدئولوژی قرار داشت.
«ممکن است من تأثیر ایدئولوژی بر روی فرد را بیش از حد ارزیابی کرده باشم». شرح مشهور او درباره «ابتذال» شر، تلاش برای درک معنایی بود که وی «کم عمق بودن فوق العاده» آیشمن توصیف کرد، که «احمقانه نبود بلکه ناتوانی وی در اندیشیدن بهصورت کنجکاوانه و معتبر » بود.
سرانجام هنگامی که او در دهه ۱۹۷۰ به قسمت دوم وضعیت انسان ـ حیات ذهن ـ رسید، دوباره به سقراط و به روشی که سقراط نه تنها گفتگو با همشهریانش، بلکه گفتگوی درونی با خودش به کار میبرد، بازگشت.
انستاگرام پیرامون را دنبال کنید.
آرنت معتقد بود در تفکر، فرد «تمایل به زندگی مشترک روشن با خود» را ایجاد می کند و این به عنوان یک بازدارنده از انجام کار اشتباه عمل می کند: «بهتر است که رنج ناق بکشید تا این که عمل نادرست را انجام بدهید، زیرا شما میتوانید با یک رنجدیده دوست باشید، اما چه کسی میخواهد با یک قاتل زندگی کند؟» آرنت تشخیص داد که تفکر فعالیت سیاسی نیست، اما دستکم، تفکر باید مانع نقض معاشرت انسانی شود. همانطور که تبادل نظر عمومی پیش از جهان واقعیتهای خود تأییدکننده رسانههای اجتماعی کاهش مییابد، ممکن است تفکر زمینهای برای ذهن شکاک و تمرین رابطه دیالوگ سازنده جامعه سیاسی ایجاد کند.
انتهای مطلب.
***