میان دغدغهی اینکه ما در جهانی «پسا حقیقت» زندگی میکنیم که سرشار از ناسازگاری گزارههای علمی و «حقایق جایگزین» است، بهآسانی میتوان نیروی ذهنی خویش را از دست داد: نیروی تفکر. نظر به اینکه هانا آرنت در حیات ذهن (۱۹۸۷) فهمیدن را «کنش جهانسازی» تعریف میکند، بدینگونه فهمیدن باید به گسترش تمدن بیانجامد، تفکر مانند پنلوپ (همسر اودیسوس) و کفنش «هر روز صبح کاری را که شب قبل به پایان رسانیده، ضایع میکند» (پنلوپه برای فریبدادن خواستگاران و منتظرماندن برای شوهرش، به آنان گفت هر موقع کار کفنی که برای اودوسئوس میبافد پایان گیرد با یکی از آنها ازدواج خواهد کرد، اما وی هر شب آنچه را که روز بافته بود از هم میشکافت. م.). تفکر منبعی برای حقیقت نیست، بلکه برای معناست. تفکر با شک، سرگشتگی و حیرت سر و کله میزند. به همین دلیل دشمن همیشگی جزمیت ایدئولوژیک و هر گونه خودستایی روشنفکرانه و نخبهگرایانه شمرده میشود.
هانا آرنت در سال ۱۹۶۰ م. در یک خانوادهی یهودی و سکولار بهدنیا آمد. آرنت در هانوفر از شهرهای پروسی کونیگسبرگ رشد یافت. بعدها در نوجوانی به آموختن لاتین و یونانی پرداخت و حریصانه آثار امانوئل کانت، سورن کییرکگارد و کارل یاسپرس را مطالعه میکرد. وی در صنفهای مبتکرانهی مارتین هایدگر در دانشگاه ماربورگ حاضر شده و گوش به درسگفتارهای وی در زمینهی فلسفهی یونان سپرد. در طول سالهای پس از ۱۹۲۰م. آنها وارد رابطهی عاشقانه شدند.
کانال یوتیوب پیرامون را سبکسرایب کنید.
هانا آرنت در سال ۱۹۳۳م. از آلمان نازی گریخت و در پاریس مشغول نویسندگی و کمک به مهاجرین یهودی شد. در ۱۹۴۱م. وی در پی ترک فرانسه اشغالشده برآمد و به قصد نیویورک سوار بر کشتی شد. در نیویورک آرنت به نویسندگی و پژوهش دربارهی روابط یهودیان پرداخت و برعلاوه وی بهصورت دورهای سخنرانیهایی در باب اندیشهی سیاسی در دانشگاههای معتبر آمریکایی ارائه میکرد. آرنت خودش را یک دانشمند سیاسی میپنداشت تا یک فیلسوف. او حامی نوعی لیبرالیسم انقلابی بود که بر «همفکری محبتآمیز» برای نظام شورایی مبتنی بود؛ دموکراسی مستقیمی که بر مناطق سازمان یافته و فاقد حزب است و شهروندان خود نمایندگانشان را انتخاب میکنند تا از آنها در سلسله سطوح مختلف (محلی، منطقهای، ایالتی و ملی) نمایندگی کنند. وی بر آن بود تا مفهوم قرن هجدهمی «رضایت» را بهعنوان خیر عمومی که از طریق مشارکت سیاسی بهشمول نافرمانی مدنی تجسم مییافت، را دوباره زنده کند.
از ۱۹۳۰م. هانا آرنت در پروژهی تاسیس سرزمین یهودیان در فلسطین مشغول شد، پروژهای که در نظر داشت تا نظامی مرکب از شوراهای شهری عرب و یهودی بهوجود آورد. با اینهم وی مخالف ایجاد یک دولت یهودی بود چرا که در ناسیونالیسم صهیونیستی متوجه تکرار همان میهنپرستی (شوونیسم) نژادپرستانهی افراطی شده بود که یهودیان اروپا از آن باری گریخته بودند. مطالعات آرنت در زمینهی بلشویسم و نازیسم، خاستگاه توتالیتاریسم (۱۹۵۱م.) و تفسیر وی از جریان محاکمهی آدولف آیشمن در اورشلیم (۱۹۶۳م.) مشهورترین و روشنترین گفتمانها را دربارهی بحران اروپای دهه سی و چهل تشکیل میدهند.
پیرامون را در تویتر دنبال کنید.
تنگناهای این متون شرایط انسان (۱۹۵۸م.) را منجر شد. از عنوان آلمانی این کتاب -Vita Activa- چنین میبرآید که منظور هانا آرنت از این متن نشاندادن بعد «کنشگر» هستی انسان میباشد. پسانتر از این، پژوهش در زمینهی حیات ذهن را روی دست گرفت اما به دلیل مرگش (۱۹۷۵م.) در اثر حملهی قلبی ناتمام ماند.
تمرکز نخست هانا آرنت بر کنش انسان بخشی از مخالفت وی علیه تعصب روشنفکرانهای بود که میپنداشت فلسفهی غرب را از بدو پیدایش در چنگ داشته است و ظاهرا آلمانیهای بیشماری پذیرای آن بودند؛ هر چند از وحشت خزندهی نازیسم حمایت نمیکردند. در منشاء توتالیتاریانیسم آرنت بیان میکند که نازیسم و استالینسم گسست رادیکالی با نظریهی سیاسی غرب داشتهاند. همچنان وی بر این باور است که سنتهای تفکر غرب از شرایط خوبی برای شناخت و رویارویی با نژادپرستی و فاشیسمی که در آخرین دههی قرن نوزدهم ظاهر شدند، برخوردار نیستند. مهمترین لغزش آن ارجحیت دادن تفکر بر عمل است و بر همین سیاق؛ پنداشتن دنیای آشفته و متزلزل سیاست همچون یک ضمیمهی مصرفی بر قلمروی بیعیب و کامل اندیشهها، دکترین و ایدئولوژیها میباشد.
به کانال تلگرام هفتهنامه پیرامون بپیوندید.
هانا آرنت برای تمایز میان فهم مجرد فلاسفه از حقیقت غایی و تبادل بینتیجهی نظریات ناقص شهروندان، دست بهدامن «استنتاجی ضد سقراطی» شدیدی میشود که افلاطون میتوانست از محاکمهی رسواییآمیز سقراط بهدست دهد. زیرا نخبهگرایی افلاطون به انکار خرد بهدست سقراط وفادار نبود، و این پیوند ظریف میان اندیشه و عمل که سقراط از طریق مامایی فکری خود ترویج کرده بود و در آن پرسش و گفتگوی متقابل راهی به جهان قابل شناخت بود را قطع میکرد.
هانا آرنت در وضع بشر کنش انسانی را به سه سطح تقسیم میکند. پایینترین سطح کنش، کار پرزحمت تبدیل محیط ارگانیک به تغذیه انسانی است، آنچه که مارکس از آن با عنوان «ضرورت طبیعی همیشگی برای وساطت میان سوخت و ساز و طبیعت» یاد میکند.
هانا آرنت کار را فعالیتی «بیاننشدنی» میخواند، چرا که چیزی بیشتر از جاودانسازی زندگی فانی انجام نمیدهد، و گواه آن جنبه از وجود انسانی است که در تمام موجودات ارگانیک دیگر مشترک میباشد. جایگاه پایین کار در یونان باستان چنین بهنظر میرسد که کارهایی که بقا را تضمین میکنند، از چشم خانوار پنهان بودند و بهدست کسانی (زنان و غلامانی) که پایینترین رتبه را در دولت ـ شهر یونانی داشتند، اجرا میشدند.
کار هرچند مستلزم خشونت فیزیکی نبود اما نیروی بدنی را میطلبید تا سرپرست خانوار با استفاده از هر دو بر طبیعت سرسخت و کارگران اعمال شود. اما هیچگاهی سلطهی لازم بر مردم یا طبیعت با آزادی اشتباه گرفته نمیشود، کاربرد بردهداری رهایی شهروندان از زیر بار کار است تا آنها بتوانند جایگاه خویش را در جامعهای برابر بهدست آورند، هانا آرنت میافزاید: «اگر حقیقت چنین میبود که چیزی شیرینتر از فرمان دادن و حکمرانی بر دیگران نیست، کارفرما هیچگاهی مستخدمین خانهاش را رها نمیکرد».
بخشی از برتری کار (WORK) بر زحمت (LABOUR) به باور آرنت این است که کار انسان را از بیاننشدن وامیرهاند. کار از مراتب بالای فعالیت است، چرا که کار کردن ساختنِ جهانی از تعیّنات ثابت و بادوام است که میتواند از انسان در برابر نیروهای طبیعت محافظت کند. متعالیترین دستاورد انسان کارهای هنری اوست؛ که معیارهای نیاز و سودمندی را بالا برده و زیبایی آن میتواند برای قرنها درخشان بماند. اما در این بین کارگر یک سازنده باقی میماند، آنچه که به ریزش معنا از جهانی میانجامد که در آن هر چیزی میتواند به یک معنای از دست رفته تبدیل شود.
ادامه دارد …
***