تقریباً یک ماه میشود برای سروی در فیضآباد، مرکز ولایت بدخشان آمدهام. فیضآباد را شهر زیبا و دارای منظرههای قشنگ با مردمان مهماننواز و مهربان یافتم. هر روز به خانههای باشندگان این شهر میروم. بیشتر باشندگان این شهرِ زیبا در وضعیت بسیار بدِ اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند. در این آبوهوای سرد با ابتداییترین امکاناتْ زندگیشان را میگذرانند. خانوادههایی را دیدم که حداقل خانهی درست برای زندگیکردن ندارند، در چهاردیواری بدون کلکین و دروازه با زن و فرزندانشان زندگی خود را میگدرانند. شماری از این خانوادههای فقیر بهجای کلکین و دروازه از پرده و پلاستیک استفاده میکنند اما بهگفتهی خودشان با این کارها جلو سرمای شدید زمستان گرفته نمیشوند. فرزندانشان از شدت سرما مریض میشوند و حتا امکان بردن به شفاخانه هم نیست چون قریهشان از شهر بسیار فاصله دارد و مسیرش نیز بسیار دشوارگذر است. در نزدیکی قریه هیچ مرکزِ صحی برای تداوی وجود ندارد.
گذشته از این موضوع، خانوادههایی در این شهر زندگی میکنند که بسیار بهمشکل یک لقمه نانِ برای خوردن پیدا میکنند. حتا بسیاری وقتها فرزندانشان گرسنه میخوابند. در منطقهای بهنام «شهر زاران» به خانهی مادرِ پیری رفتم که با پسر ۳۰ سالهاش در یک خانهی گِلی کوچک و فرسوده زندگی میکرد. این مادر پیر با اندوه فراوان برایم گفت: «من و پسرم که تکلیف عصبی هم دارد هیچ درآمدی نداریم که با آن روزگار خود را بگذرانیم. هر صبح و شام چشم بهراه یک قرص نانِ همسایههای ما میمانیم. گاهی وقتها که همسایههایم برای ما چیزی ندهد چندین روز گرسنه میگذرانیم». این مادر پیر در ادامهی صحبتهایش گفت: من و پسرم گاهی ۶ یا ۷ روز هیچ نانی برای خوردن نمییابیم، گل ختمی را از تپههای اطراف خانهی ما جمع نموده و چای دَم کرده و فقط با نوشیدن همان چای و شکم گرسنه زندگی خود را میگذرانیم.
کانال یوتیوب پیرامون را سبکسرایب کنید.
باشندگان اطراف شهر فیضآباد بدخشان نسبت به شهر با امکانات اندک، درآمد ناچیز روزگار خود را میگذرانند. خصوصاً خانمهایی که در قریه زندگی میکنند هیچ کار و فعالیتی بهجز کارهای عادی خانه ندارند. درآمد ندارند، فقط با یک لقمه نانِ که شوهرشان پیدا میکنند قناعت مینمایند. از بسیاری خانمهای قریه پرسیدم؛ کدام کاری را انجام میدهید که درآمد داشته باشد؟ گفتند: نخیر؛ در این قریهی دور از شهر چکار میتوانند بکنند. در اینجا هیج مکانی برای خرید و فروش نیست و شهر هم بسیار دور است و آنها نمیتوانند پیاده به شهر بروند.
در خانههای اطراف شهر با خانمهایی که مصاحبه داشتم یک تعدادشان در دفترهای دولتی و شخصی وظیفه داشتند. شماری نانوایی میکردند. بعضیشان کلچهپزی میکردند. شماری لباسشویی و پاککاری میکردند. خلاصه خانمهایی که در شهر اند اگر بخواهند میتوانند با راهاندازی کسبوکاری حداقل نان خوردنشان را بهدست بیاورند. اما خانمهای قریه از این فرصت محروماند.
بیبی راضیه، خانم ۵۹ سالهای است که ۴۵ سال میشود نانوایی میکند و تنها نانآور خانواده ۱۲ نفریاش است. این خانم نانوا هنگامی که در مورد وضعیت زندگی، رنجها و مشقتهایی که در طول زندگیاش متحمل شده برایم میگفت چهرهاش پر از درد و اندوه بود و اشکهایش جاری شده بود. با گلوی پر از بغض گفت: «خواهر جان، مردم بدخشان در غم میسوزد، تباه شده است، کسبوکار نیست، شوهرم و فرزندانم همگی بیکارند و فقط خودم نان میپزم و بچههایم میفروشد و چند افغانی که بهدست آوریم مصرف خرج و خوراک خود میکنیم». راضیه افزود: روزانه حدودِ ۶۰ الی ۷۰ نان میپزم و پسرم به بازار میبرد، اما بیشتر روزها نانها مکمل فروخته نمیشوند و دوباره به خانه میآورد.
به کانال تلگرام هفتهنامه پیرامون بپیوندید.
سیدآرا هم یک خانم نانوا است. هفت سال میشود با پختنِ و فروش نانْ شکم خانوادهی ۱۱ نفریاش را سیر میکند. سیدآرا برایم گفت: «شوهرم در تابستان مردیکاری (مزدوری) میکند و در زمستان همیشه بیکار است، اگر یک روز نان نپزم خودم و اولادهایم گرسنه میمانیم».
فقر و بیکاری و تنگدستی نهتنها که دامنگیر خانوادههای پرجمعیت است، بلکه خانوادههای کمجمعیت را نیز با مشکلات زیادی روبهرو ساخته است. ماهره مادر دو فرزند است. یک پسر و یک دختر دارد. در گفتوگویی که با این مادر پیر داشتم، گفت: «خودم ضعیف شدهام دیگر توان کارکردن ندارم، مرض روماتیزم دارم. اندکی خنک بخورم نمیتوانم از جایم تکان بخورم، تمام استخوانهایم درد میکند، فرزندانم نیز خوردسن استند و توان کار را ندارند. ولی با آنهم پسرم کار میکند و ماه ۵ هزار معاش دارد. شوهرم هنگامی که وفات کرد زیاد قرضدار بود، ۳ هزار معاش پسرم را هر ماه جای قرض شوهرم میدهم و فقط با ۲ هزار افغانی روزگار خود را میگذرانیم».
انستاگرام پیرامون را دنبال کنید.
اینها فقط چند نمونه از کسانیاند که در سرمای زمستان با فقر و بیکاری دستوپنجه نرم میکنند و روزگار بسیار سختی را میگذرانند. در گفتوگو با هر یکی از این افراد احساس بسیار بدی داشتم. مصداقهای فقر بهمعنای واقعی آن در بدخشان قابل دید و درک است. تا از نزدیک ندیده بودم شاید اصلاً باورم نمیشد که کسی یک هفته گرسنه باشد و از فرط فقر و گرسنگی فقط به نوشیدن شورچای قناعت کند.
***