گفتگو با دکتر نورالدین علوی، جامعهشناس و استاد دانشگاه
اشاره: دکتر نورالدین علوی دکترای جامعهشناسی دارد و سالها در دانشگاه کابل و برخی از دانشگاههای خصوصی افغانستان تجربهی تدریس در رشتهی جامعهشناسی را دارد. در این گفتگو، به پدیدهی خصوصیسازی تحصیلات عالی، دانشگاههای خصوصی و منطق بازار، مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی و نابرابریهای اجتماعی، و سایر موضوعات پرداخته شده است.
جناب دکتر! خیلی ممنون از اینکه برای این گفتگو وقت گذاشتید. در یکی-دو دههی نخست سدهی بیستویکم، افغانستان شاهد پیدایش و گسترش بیسابقهی پدیدهی جدیدی بوده است: نهادهای تحصیلات عالی خصوصی. اکنون، گفته میشود بیش از ۱۰۰ دانشگاه و مؤسسهی تحصیلات عالی خصوصی در سراسر افغانستان فعالیت دارند که شمار قابل توجهی است. در یک نگاه کلی، فعالیت این نهادهای تحصیلات عالی خصوصی را چگونه ارزیابی میکنید؟
با تشکر از شما و تمام دستاندرکاران «هفتهنامه پیرامون». بهنظرم یکی از محوریترین و حیاتیترین موضوعات را برای بحث انتخاب کردهاید. بسیار مایهی تعجب هم است که با توجه به این رشد کمیِ زیاد مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی در کشور، محققان، اهل قلم، فعالین مدنی و منسوبین دولتی چرا نسبت به این موضوع حساسیت نشان ندادهاند و در مورد عوامل گسترش این دانشگاهها و پیامدهایشان، یک رویکرد محققانه را در پیش نگرفتهاند.
من میخواهم با یک مقدمهی تاریخی وارد این موضوع شوم. اگر ما آغاز شکلگیری مؤسسات تحصیلات عالی در افغانستان را مورد مطالعه و توجه قرار دهیم، متأسفانه از آغاز و از همان سرچشمهها با یک بنیاد غلط سروکار داشتهایم. منحیث مثال، بعد از استقلال افغانستان و اصلاحات امانی، یک رویکرد برای توسعهی افغانستان این بود که ما باید از دستآوردهای آموزشی کشورهای غربی استفاده کنیم. حداکثر کاری که اینها، حاکمیتهای گذشته، میخواستند انجام دهند این بود که تعدادی را روانهی کشورهای غربی کنند تا تحصیل کنند، برگردند و در جریان توسعهی کشور و جامعهی ما سهم داشته باشند. با توجه به جلوههای فریبندهای که در کشورهای غربی وجود داشته است (مثل حل بحران بیکاری، بیسوادی، رسیدن به تولیدات صنعتی، گسترش آموزش و امکانات صحت و درمان و غیره)، بدون آنکه درکی عمیقتر از ساختارهای پنهان حاکم بر جوامع استعماری داشته باشیم، اینها توهماتی در اندیشهی نخبگان سیاسی ما بود.
تأسیس دانشگاهها را با این منطق ما در افغانستان شروع کردیم. بدون مطالعات عمیق و دقیق در مورد وضعیت نظام جهانی، فلسفهی گسترش دانشگاهها در غرب جدید، و بدون مطالعهی عمیق مختصات فرهنگی جامعهی خود ما، و بدون ترسیم آیندهای که از نظر نخبگان ما قابل دفاع هم باشد، متأسفانه ما به ایجاد دانشگاهها در کشور ما شروع کردیم. در این مورد، تمرکز من اساساً بر دانشگاههای دولتی است. ما شواهدی نداریم مبنی بر اینکه فلسفهی رشد دانشگاهها در غرب مطالعه شده باشد، و اینکه ما چگونه میتوانستیم از اینها الگو بگیریم؛ قلمروهای مختلف تمدنی را هرگز مطالعه نکردهایم، دستآوردها و ذخایر فکری تاریخی خود را هرگز مطالعه نکردهایم؛ یک نگاه بسیار مقلدانه نسبت به جلوههای فریبندهی توسعهی غربی داشتهایم. بر این اساس، این بنیاد غلط، آغازگر شکلگیری دانشگاهها در کشور ما بود.
در شرایط جدید، با رشد کمی بسیار چشمگیر دانشگاههای خصوصی مواجه میشویم. شما بعد از «بُن» اول میبینید که جناب کرزی، در رسانهها ظاهر میشود و بسیار با افتخار میگوید که سیاست ما همان سیاست درهای باز است؛ امید ما این است که بخش خصوصی در کشور ما بتواند سرمایهگذاری کند و جامعهی ما را در مسیر توسعه و انکشاف، کمک کند. این، شعاری بود که در آغاز کار دولت مؤقت سر داده شد. حکومت مؤقت و سیستمهای بعدی، بههرحال، تحت حمایت جهان لیبرالیست و کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی شکل گرفت و طبیعی بود که با درنظرداشت همان منطق خصوصیسازی و نظام بازار آزاد، که در غرب شکل گرفته است، میخواستند سیستمهای آموزشی و اداری را در افغانستان شکل بدهند.
این بنیاد از نظر ما زیر سؤال است و در موردش بسیار میتوانیم بحث کنیم. میتوان انتظار داشت که تمام چالشهایی را که منطق لیبرالی و نیولیبرالی با آن مواجه است، در افغانستان هم تحقق پیدا میکنند، چون ما مقلدانه، بدون درکِ تناقضات و چالشهایی که در این رویکرد وجود دارد، از آن تبعیت کردیم و میکنیم. برای شناخت این چالشها، بینشی محققانه لازم است؛ از طرز تفکر عامیانه نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که به شناخت آنها نایل شود.
مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی در افغانستان در یک شرایط بسیار بحرانی ظهور کردند. شرایط بحرانی به این معنی که ما با بحرانهای بسیار گستردهی ساختاری روبهرو بودیم و هستیم؛ جنگ و ناامنی در کشور ما بیداد میکند؛ نابسامانیهای اجتماعی به اوج رسیدهاند؛ تبعیض و تعصب بهویژه در میان نخبگان به نیروی مخرب بسیار قوی مبدل شده است؛ ظرفیتهای انسانی قابل توصیف در جامعهی خود نداریم؛ اندک نخبگانی که داشتیم، یا جذب مراکز قدرت شدند، یا مهاجر شدند؛ ظرفیتهای انسانی در جامعهی ما بسیار پایین و ضعیف بود.
یک تعداد از هموطنان ما که اغلب سرمایهداران بودند و تاحدی منابع مالی را در اختیار خود داشتند، با همان منطق اساساً سودجویی اقدام به ایجاد دانشگاههای خصوصی کردند. چون نظام حاکم بر جامعهی ما هم از روند خصوصیسازی استقبال کرد، طبیعی بود که از ایجاد این دانشگاهها هم استقبال میکرد. بهنظرم، در سطح (وزارت) تحصیلات عالی ما هم، در آغاز، همان ظرفیت لازم وجود نداشت که ابعاد موضوع از ابتدا خوب بررسی، و دقیق در این زمینه بحث شود.
علاوه بر بحرانهای موجود در جامعهی ما، نبود ظرفیتهای انسانی، نبود ظرفیتهای مالی لازم به یک اعتبار (به این معنا که تاجران ما و مؤسسان ما، اغلب برای سودجوییهای شخصی خودشان، حداقل سرمایهگذاریهایی را در مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی کردند، اما عواید دانشگاهها هرگز صرف توسعهی دانشگاهها نمیشود و اغلب برای مقاصد شخصیِ مؤسسان دانشگاهها مصرف میشود. امکانات و تجهیزات لازم در اختیار کارمندان، استادان و دانشجویان قرار نمیگیرد)؛ ساختار تشکیلاتی ناقص هم در اغلب مؤسسات خصوصی ما قابل ذکر است؛ ساختاری که در پیوند بین عناصرشان بتوانیم محتوای قابل دفاعی را تعریف کنیم و یک «سیستم» بسازیم (سیستم آموزشی و ظرفیتسازی). چنین ساختاری، متأسفانه، در بیشتر از ۹۰ درصد دانشگاههای خصوصی ما وجود ندارد.
بهقول معروف، «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». وقتی ظرفیتهای انسانی وجود ندارد، ظرفیتهای مالی لازم وجود ندارد، یک فهم دقیق از منطق تحصیلات عالی وجود ندارد، ساختار تشکیلاتی ناقص است؛ با اینحال، ما اجازه میدهیم که مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی در کشور ما، بهشکل بسیار گسترده، ایجاد شوند. این امر، متأسفانه، میتواند پیامدهای بسیار مخرب داشته باشد و بهنظرم، در تاریخ آموزش و پرورش کشور ما، این را میتوانیم منحیث یک «فاجعه» ذکر کنیم.
این کلامِ بهظاهر خشن، ممکن است برای بسیاری از دوستان ما در مؤسسات تحصیلات عالی، ناخوشایند باشد، ولی به نظر من، ما با این نوع نگاه به تحصیلات عالی خود را در معرض یک بحران قرار دادهایم. با توجه به پتانسیلهایی که در تحصیلات عالی میتواند وجود داشته باشد، با توجه به نقشی که دانشگاه میتواند در یک جامعه داشته باشد، منطقی بود که ما مدتی را به تحقیق و مطالعه در این زمینه میپرداختیم و فقط یک نگاه یکسویه به اروپای غربی و آمریکای شمالی نمیداشتیم.
گاه برخی کوشش کردند بعضی از سیستمها و ساختارها را از کشورهای همسایه هم وارد کنند، اما کشورهای همسایهی ما نیز غالباً تحت نفوذ بسیار شدید اروپای غربی و آمریکای شمالی قرار دارند. ما حوزههای آموزش، مثلاً، در فرهنگ و تمدن چین، روسیه، هندوستان، را طوری که باید، مطالعه نکردهایم؛ و صرفاً با یک نگاه یکسویه و یکنوع تأیید مقلدانه (از آمریکای شمالی و اروپای غربی)، کوشش کردیم نهادهای تحصیلات عالی خصوصی را در افغانستان رشد دهیم.
ما هیچ آثاری را نداریم که کسی ارائه کرده باشد که ما چگونه این سیستمهای آموزشی در اروپای غربی، و نقایص، جنبههای مثبت، و دستآوردهایشان را مطالعه کردهایم. اینگونه یک نگاه محققانه، متأسفانه، وجود نداشت. یک سلسله منابع و مواد، ترجمه و وارد شدند، و ما هم، چون در وضعیتی بسیار بحرانی بهسر میبردیم، کوشش کردیم آنها را فقط در جامعه عملی کنیم. اینها، در رابطه به وضعیت تحصیلات عالی خصوصی ما، نکات آسیبشناسانه است.
نکتهی دیگر اینکه معمولاً برای دانشگاه سه کارکرد مهم در نظر گرفته میشود. وقتی فعالیت نهادها را مورد بررسی قرار میدهیم، این سه کارکرد را باید دقیقاً مورد ارزیابی قرار دهیم. یک کارکرد دانشگاهها، «علمپروری» است. کارکرد دیگر دانشگاهها، «عالمپروری»، یعنی تربیهی نیروهای متخصص برای رفع نیازهای جامعه در حوزههای مختلف، است و کارکرد بسیار مهم دیگر، ارائهی خدمات مناسب به دانشجو، کارمند، استاد، و کلاً اربابرجوع، است. در هر سه قسمت ما با پرسشهای بسیار جدی روبهرو استیم. وقتی میگوییم یکی از کارکردهای مهم دانشگاه، «علمپروری» است، این «علمپروری» چیست؟ واقعاً کدام علم؟ این، پرسشی بسیار جدی است. ما در افغانستان، مصرفکنندهی قسمتی از دانشِ [تولیدشده] در کشورهای غربی استیم و حتی، در ارتباط با مصرف همان قسمت از دانشِ بسیار پسماندهی مراکز علمی غرب، دچار توهمات و ابهامات بسیار زیاد استیم.
بهنظرم، در دانشگاه غیر از آن رویکرد تخصصیای که میتوانیم داشته باشیم، برای حل بحرانهای تاریخی و مسائل جامعه باید به یک نوع «علمپروری انتقادی» توجه داشته باشیم. این رویکرد، مطلقاً در کشور ما شکل نگرفته است. کارل مارکس، برای هر نوع ذهنیت و معرفتی که بههرحال نمیتواند تضادها و بحرانهای نهفته در جامعه را برای ما آشکار سازد، کلمهی «ایدئولوژی» را بهکار میبرد؛ چه آن معرفت، معرفت علمی باشد، چه فلسفی و چه دینی، بههرحال یکنوع ایدئولوژی است. ما در معرض این خطر قرار داریم که درواقع یکنوع ایدئولوژی را که از مراکز آموزش عالی غرب، تحت عنوان علم، در قالب رشتههایی مثل جامعهشناسی، علوم سیاسی، حقوق، و سایر رشتهها، به ما عرضه میشود، [بهعنوان علم پذیریم]؛ خوب است که این هشدار را بدهیم که مبادا ما، درواقع، ترویجدهندهی یک نوع ایدئولوژی در افغانستان باشیم. در این زمینه، باید مطالعات بسیار جدی و موشکافانه صورت بگیرد. این، رسالت علمپروری دانشگاهها است، ولی ما به این سؤال، جواب ندادهایم که «کدام علم، واقعا؟» آیا این تیوریهایی که ما در افغانستان از آن بحث میکنیم، واقعاً علم است؟
در قسمت «تخصص/عالمپروری» هم، حتی اگر همان نگاه بسیار خشک تخصصگرایانه را داشته باشیم، محصول کار دانشگاهها را میبینیم. متأسفانه، ظرفیتهای عملی ما در سطح وزارتخانهها، پارلمان، ریاستها و مدیریتها، پاسخگوی نیازهای جامعهی ما نیستند. میتوانیم از این جهت، دانشگاهها را مورد انتقاد قرار بدهیم که در دانشگاهها، واقعاً ظرفیتهای انسانی لازم تربیت نمیشود.
در زمینهی ارائهی خدمات هم، سرگرم کاغذبازیهای بسیار بیهوده استیم. تخصص لازم در کادرهای اداری ما وجود ندارد، آگاهی از لایحهی وظایفشان متأسفانه وجود ندارد، وقتتلفیهای بسیار زیاد در نظام اداری ما وجود دارد. و موضوع فساد اداری هم بهشکل عمیق و گسترده، سلامت نظام اداری و خدماتی ما را تهدید میکند. در تحقیقی که بهشکل مقایسوی بین جاپان و بعضی کشورهای موسوم به «کشورهای پیرامونی» یا کشورهای جهان سومی انجام شده بود، نتیجهی جالبی بهدست آمده بود که از هشت ساعت زمان کار در کشورهای مثل افغانستان، زمان کار مفیدشان به حدود نیم ساعت میرسد و این، یک فاجعه است. درحالیکه در چاپان، این مدت زمان کار به ۶ ساعت میرسد. به این ترتیب، در قسمت ارائهی خدمات، میتوانیم بگوییم که کاملاً ناکام استیم. اینها، بعضی از واقعیتهای تلخ در مورد نظام دانشگاهی ماست.
وقتی «دانشگاههای خصوصی» میگوییم، شاید نخستین چیزی که در ذهن متبادر میشود، این است که این نهادهای آموزشی از همان قوانینی تبعیت میکنند که در بازار وجود دارند. بازاریشدن تحصیلات عالی و استیلای «منطق بازار» بر نهادهای آموزشی، که در آن دانش و آگاهی بهعنوان یک کالای مصرفی خرید و فروش میشود، چه پیامدها و آفتهایی را بهدنبال دارد؟
نکتهی خوبی را اشاره کردید. در سطح رهبریِ حتی وزارت تحصیلات، و دانشگاههای ما، همیشه مفهوم نیازهای بازار بهکار برده میشود؛ اینکه در ایجاد رشتههای جدید و دانشکدههای جدید، باید «نیاز بازار» را در نظر بگیریم. توجیهی که بعضی از دوستان ما دارند، این است که بههرحال، محصولات علمی دانشگاهها بهنحوی بهمصرف میرسند؛ یعنی بههرحال ما در جامعه با بازار مصرف سروکار داریم. منتها مهمتر این است که خاستگاههای نوع نیازهایی که در جامعه احساس میشود، را باید مورد توجه قرار بدهیم. کدام نیازها؟ چه نوع پاسخها؟ من با شما موافقام که وقتی ما «نیاز بازار» میگوییم، پشت کاربرد این مفهوم، ذهنیت بازارهای مصرفی نهفته است که نظام حاکم عصر مدرن، بهخصوص در اروپای غربی و آمریکای شمالی، آن را ایجاد کرده است. جایگاه جوامع پیرامونی، در نظام جهانی، اساساً یک جایگاه مصرفی تعریفشده است و این، یکی از معضلات و چالشهای بزرگ توسعهی تاریخی ماست.
اگر ما در ذهن جوانان دانشپژوه خود، اولویتبندی رشتهها و دانشکدهها را مورد مطالعه قرار بدهیم، یک واقعیت بسیار ملموس و مسلم این است که دانشجویان ما انتخاب اولشان این است که کدام رشتهها برایشان بازار کار دارند و آنها را به عواید بالاتر میرساند. یکی از ریشههای این واقعیت، فقر شدید موجود در جامعهی ما و کمبود/نبود فرصتهای شغلی است که بههرحال میتواند بهحیث یک عامل تأثیرگذار مورد مطالعه قرار گیرد. خود وجود فقر و وجود نابرابریها را هم باید مورد سؤال قرار دهیم و اینکه چرا این جوان با این منطق وارد مراکز تحصیلات عالی میشود. اولویت در جامعهی ما به رشتههایی داده میشود که «بازار» داشته باشند. اما اینکه این منطق بازار و اولویتبندی رشتهها بر اساس منطق بازار چگونه شکل گرفته است، ما را به یک نگاه آسیبشناسانه و انتقادی میرساند. مثال مشخصی برایتان ارائه کنم:
شما از رقم تقریبیِ ۱۰۰ مؤسسه تحصیلات عالی خصوصی [در افغانستان] یاد کردید. اگر تعداد نهادهای مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی را مسامحتاً ۱۰۰ در نظر بگیریم، از ۱۰۰ درصدِ دانشگاههای خصوصی، چند درصد به رشتههای ادبیات، هنر، فلسفه، تاریخ، و رشتههای علوم انسانیای که ما فکر میکنیم برای ساختن یک تاریخ و فرهنگ بسیار مؤثر می باشند، اهمیت و اولویت داده است؟ رقمِ بسیار ناچیز است. بسیار ناچیز به این معنا که به ۱۰ درصد هم نمیرسد. یعنی بهجرأت میتوانیم بگوییم که بالای ۹۰ درصد از مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی بر مبنای همین غلبهی منطق بازار و بازاریشدن به رشتههای کمپیوتر ساینس، انجنیری، حقوق و علوم سیاسی، [اولویت داده است]. حقوق، علوم سیاسی، و کمپیوتر ساینس مهماند، اما مهمتر، نوع نگاه ما به جایگاه این رشتهها است.
نوشتههای مرتبط
دامهای فرهنگی تحقیق علمی در دانشگاههای خصوصی افغانستان
بستر تنگ دانشگاههای خصوصی در گسترش دانش
افسانهها و واقعیتها دربارهی خصوصیسازیِ تحصیلات عالی
بهنظر من، اگر شما فلسفه و ادبیات و هنر را از یک جامعه بگیرید، فرهنگاش از محتوا تهی میشود. درحالیکه اینها کمترین اهمیت و کمترین ارزش را در ذهن استادان، برنامهریزان، و دانشجویان ما دارد. وقتی که یک مؤسسهی تحصیلات عالی خصوصی ایجاد میشود، اولین سؤالشان این است که کدام رشته چقدر بازار دارد. و این، یکی از نکات آسیبشناسانه است. متأسفانه ما تحت نفوذ و تأثیر همین منطق بازار مصرفی استیم و هیچ دفاع منطقی از این امر نداریم که این نگاه ما به بازار مصرفی چگونه میتواند جامعه و تاریخ ما را، طوری که باید، شکل بدهد و واقعاً ما را به توسعه برساند.
افغانستان یکی از بازارهای مصرف بسیار قابل توجه است، ولی بازار مصرف کالا-پوشاک، خوراک، و تولیدات صنعتیای که صددرصد وارداتیاند. این منطق، در داخل دانشگاههای ما هم کاملاً مسلط است. با توجه به پیامدهایی که منطق مصرفگرایی و منطق بازار آزاد [در جوامع صنعتی] دارد، میتوانیم این پیامدها را در رابطه به جامعهی خود هم در نظر بگیریم. برخلاف تصوری که در میان بسیاری از نخبگان فعلی وجود دارد، آیندهی توسعهی انسانی و توسعهی همهجانبه در جامعهی ما با چالشها و خطرات بسیار جدی مواجه است. شما اگر شاخصهای بسیار کلی و غیر قابل مناقشه و غیر قابل بحثِ توسعه را مورد توجه قرار بدهید -ایجاد یک نظام برابر؛ در کنار پاسخ به نیازهای اساسی و معیشتی، ایجاد ظرفیتِ شکوفایی استعدادها در جامعه؛ وارستن و رهایی از روابط سلطه در جامعه؛ ازبینبردن روابط تحمیلی؛ حق گزینش و انتخاب واقعاً آزاد برای افراد، که جهان لیبرالی با شعارهای بسیار فریبنده آن را دفن کرده است، درحالیکه ادعا دارد بر این مبنا استوار است- دستیابی به اینها، با این نوع منطق بازاری، واقعاً امکانپذیر نیست.
بهنظر من، اَشکال جدیدترِ تضادهای نهفته در جامعهی ما تداوم پیدا میکند. وقتی منطق، منطق بازاری باشد، امکان ندارد و محال است که شما اکثریت محروم جامعه را به وضعیتی برسانید که به برابری طبقاتی نزدیک شویم. چون این منطق سودجویانه، فرصت را در اختیار اقلیتی قرار داده که محال است به آن آرمان برابری نزدیک شویم. امکان دارد جلوههای ظاهری زندگی، مقداری تغییر کند، ولی تضادهای نهفته بهاشکال مختلف در جامعهی ما ادامه پیدا خواهد کرد.
امکان دارد که ما از وضعیتهای سنتی به وضعیتهای ظاهراً مدرن حرکت کنیم، که البته یکی از پیامدهای استیلای منطق بازار است؛ امکان دارد سیستم زندگی سنتی در جامعهی ما تغییر کند، بعضی از جلوههای مدرن واقعاً در زندگی ما حاکم شود، و نظام شهری-صنعتی در جامعه گسترش پیدا کند؛ اما اینها به این معنا نیست که ما واقعاً از تضادها و نابرابریهای نهفته در جامعهی خود رهایی پیدا میکنیم. منطق بازار آزاد، بهطور خلاصه، ابزار اصلی تداوم نابرابریها و تضادهای نهفته در جامعه است.
محتوا و روشهای آموزشی در دانشگاههای خصوصی را چگونه ارزیابی میکنید؟ فکر میکنید که محتوا و متودهای آموزشیِ دانشگاههای خصوصی تسلیم بازار و منطق تجاری شده است و بیشتر بهدنبال برآوردهکردن نیازهای بازار است؟
بله. اینجا همان دو نکته قابل ذکر است. یکی اینکه منطق غالب بر پیدایش مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی و تداومشان، منطق بازار و نیازهای بازار است، متأسفانه. مرکزیت سیاسی ما، نخبگان علمی ما، نخبگان مدنی ما، طوری که باید، مختصات فعلی جامعهی ما را بهشکل علمی ترسیم نکرده و مورد توجه قرار ندادهاند؛ و مؤلفهها و شاخصهای یک توسعهی مطلوب و پایدار و پاسخگو را تعریف نکردهاند. با این ابهام، بر اساس یک نوع منطق سودجویانه، مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی را ایجاد کردهاند. این، یک نکتهی آسیبشناسانهی بسیار جدی در روند کار مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی است.
نکتهی دیگر در مورد محتوای آموزشی در دانشگاههای خصوصی است. در این مورد هم، دو نکته قابل توجه است: یکی اینکه بالای ۹۰ درصد از محتویات آموزشی ما، ترجمه است و این ترجمهها هم ترجمههای ناقص و کهنهشده است. دستآوردهای جدیدِ همین اروپای غربی هم نیست، متأسفانه. بسیاری از استادان ما، سالهای متمادی هیچ تغییری در محتویات بحث خود در صنفها نمیآورند. درحالیکه ذهن بشر بسیار فعال و پویا است؛ مسائل، ضرورتها و نیازها هر روز تازه میشوند و ما باید دمبهدم، لحظهبهلحظه، با شرایط جدید و با پرسشهای جدید خود را مواجه بسازیم، و این پویایی را در درون دانشگاههای خود باید داشته باشیم. اما یک نوع سکون و رکود در مراکز تحصیلات عالی، متأسفانه، قابل مشاهده است.
نکتهی دوم اینکه ظرفیتهای انسانی لازم برای استفاده از همین متحویات کهنه هم وجود ندارد. اغلب استادان ما زیاد متوجه هم نیستند که در صنفها چه میگویند (این، یک هشدار بسیار جدی و در عین حال بسیار برخورنده هم است). تعریفها و تیوریها و دیدگاهها را به حافظه میسپارند و متأسفانه با یک ذهن تحلیلگر و تفکر انتقادی در صنفها ارائه نمیشوند. محتوا کهنه است؛ ظرفیت استادان ما، متأسفانه، قابل دفاع نیست؛ و در آن چارچوب کلانی که ما بحث کردیم، بله، متحویات هم درواقع در مسیر پاسخگویی به نیازهای بازار شکل گرفته است.
بهعنوان یک دانشپژوه رشتهی جامعهشناسی، این پرسش را مطرح میکنم: آیا کدام منطقی میتواند برای ما بگوید که بهترین و عمیقترین جامعهشناسان از آمریکا و انگلیس بودهاند، اما، مثلاً، از چین و هند و مصر نبوده اند؟ اما ۹۹.۹۹ درصد منابعی که من، بهحیث یکی از استادان رشتهی جامعهشناسی، تدریس میکنم، در اروپای غربی و آمریکا تولید شدهاند. از محتویاتی که در سایر قلمروهای تمدنی وجود دارد و میتواند برای ما بسیار رهگشا باشد، متأسفانه، بهعلت عدم ارتباطات، بهعلت عدم تسلط ما بر حوزهی زبانیشان، بیبهره استیم. چون اصلاً زبان علم و زبان دستآوردهای جدید و زبان تخصص را، بهغلط، زبان انگلیسی وارد ذهن ما ساختهاند.
بهقول فرانکفورتیها، ما متأسفانه در دام «صنعت دانش» و «صنعت فرهنگ اروپایی و آمریکای شمالی» گرفتاریم. اگر یک بازخوانی بسیار جدی، با رویکرد انتقادی، از این متحویات آموزشی نشود، احساس میکنم که ما درواقع یکنوع ایدئولوژی را رشد میدهیم که نوعی سرپوشگذاشتن بر بسیاری از چالشها، بحرانها و واقعیتهای نهفته در جامعهی ماست.
شما سالهاست در دانشگاههای خصوصی تدریس میکنید و میدانید که تأمین هزینههای تحصیلی در اغلب این دانشگاهها برای بسیاری از دانشجویان و خانوادههایشان دشوار است. ترکیب طبقاتی دانشجویان در این دانشگاهها چگونه است؟ فکر نمیکنید که کسانی که در این دانشگاهها مصروف تحصیلاند، عمدتاً از خانوادههای طبقهی متوسط، با درآمد ثابتتر و بالاتر، میآیند؟
این هم یک نکتهی جالب است. قابل ذکر است که تفاوتهای شرایط پایتخت ( کابل) را با شرایط ولایات باید در نظر بگیریم. اما تجربیات مستقیم ما در کابل این نکته را برای ما گوشزد میکند که مسلماً چون دانشگاهها، دانشگاههای خصوصیاند و داوطلبان باید فیس تحصیلی را پرداخت کنند، از طبقات مرفهتر جامعه و از طبقات متوسط و متوسطِ رو به بالا، ما بیشترین دانشجویان را داریم. از طبقات محرومتر، که در ساختار کلی جامعهی ما اکثریت و حتی اکثریت مطلقاند، تعداد کمی دانشجو داریم.
تعداد کم به این معنی که بعضی از خانوادهها با تحمل فشارهای بسیار زیاد اقتصادی کوشش میکنند برای رسیدن به یک آیندهی خوبتر، جوانشان را وارد دانشگاهها سازند. تلاش حداکثر طبقات محرومتر این است که از طریق کانکور سراسری به دانشگاههای دولتی راه پیدا کنند. ما در دانشگاههای دولتی از خانوادههای محروم، محصل داریم که تعدادشان قابل توجه هم است، ولی در دانشگاههای خصوصی، این تفاوت را متأسفانه میبینیم؛ یعنی اکثریت محصلین ما از طبقهی متوسط، طبقهی متوسطِ رو به بالا، و طبقات بالاتر استند.
همین موضوع هم اگر با یک دید پیامدنگر مورد تحلیل قرار بگیرد، در آینده به یک نحوی، انحصار فرصتهای آموزشی و انحصار فرصتهای شغلی در بین طبقات بالاتر را متأسفانه تقویت میکند؛ و اگر سیستم به همین شکل کنونیاش پیش برود، طبقات محروم در آینده باز بهشکلی در محرومیت خواهند ماند. در ولایات، مثل کابل تعداد مؤسسات زیاد نیست، اما براساس معلوماتی که داریم، طیف بسیار گستردهای از جوانان ما، بهخاطر عدم توانایی در پرداخت فیس، امکان ورود به دانشگاهها را ندارند.
بهعنوان یک استاد در دانشگاه خصوصی، به کسانی که زیر درستان مینشینند، به چه دیدهای مینگرید؟ «دانشجویان» یا «خریدار-مصرفکنندگان دانش»؟ بهعبارتی، آیا آنها کسانیاند که واقعاً به یادگیری و مشارکت در تولید علم و دانش علاقهمندند، یا کسانیاند که بههدف یافتن شغل بهتر در بازار و در نتیجه درآمد بیشتر، از رهگذر خرید بستههای علمی، به آن دانشگاه میآیند؟
من معمولاً عادت دارم که در روزها و ساعات اولیهی تدریس، بهویژه در صنفهایی که برای بار اول حاضر میشوم، این سؤال را برای دانشجویان مطرح میکنم که منطق انتخاب رشتهیشان چه بوده است. شاید بتوانم اینگونه ادعا کنم که در مجموع بالای ۸۰ درصد از محصلین ما بهخاطر گریز از بحرانهای که در جامعه با آن روبهرو استند (نیازهای اقتصادی، نیازهای بازار، بالابردن فرصتهای شغلیشان در آینده)، به دانشگاهها میآیند. این منطق، منطق غالب است، متأسفانه. مثلاً اکثریت دانشجویان ما [در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه کابل] میگویند که رشتههایی جامعهشناسی و فلسفه، تاریخ و باستانشناسی، انتخابهای اول، دوم و سومشان در کانکور نبودهاند. چرا؟ بهخاطری که این رشتهها بازار کار ندارند. حتی بسیاری از فارغالتحصیلان ما هم میگویند که وقتی ما به یک اداره مراجعه میکنیم، میگویند فلسفه و جامعهشناسی یا تاریخ خواندهای، چه بهدرد میخورد؟
معمولاً و متأسفانه، انتخاب رشتهها توسط دانشجویان ما براساس همین منطق بازار کار و منطق مسلط بر بازار صورت میگیرد. این را اگر ریشهیابی کنیم، به چند عامل میتوانیم اشاره کنیم. یکی اینکه در مرحلهی قبل از ورود به دانشگاه، متأسفانه برای متعلمین ما یک ذهنیت خوب داده نمیشود. در مکاتب ما اصلاً ظرفیتی وجود ندارد که از نیازهای اساسی جامعه و از آیندهی جامعه با یک جوان صحبت شود و برایش گفته شود که مثلاً جایگاه ادبیات، هنر، فلسفه، جامعهشناسی، کمپیوترساینس و کلاً رشتههای تخصصی در چارچوب علوم طبیعی و …، در سرنوشت فرهنگی-تمدنی ما چیست؛ تا با روشنشدن اذهانشان بتوانند براساس علایق اصلیشان و براساس ظرفیتها و استعدادهایی که دارند، یک رشته را انتخاب کنند.
دید متعلمین ما تا همین مرحلهی کانکور، یک دید بسیار روشن نیست؛ بسیار استثنایی، اگر در بعضی از لیسهها ذهنیتی به جوانان داده شود که آنها با دید بازتر به انتخاب رشته بپردازند. این، در نظام آموزشی ما یک نکته آسیبشناسانه است. اغلب دانشجویانی را که با آنها سروکار داشتهایم، متأسفانه دید روشن نداشته است، اما همین منطق بر اظهاراتشان غلبه دارد که ما بازار کار را دیدهایم و نیازهای بازار را در نظر داشتهایم. میپرسیم چرا حقوق را انتخاب کردهاند، میگویند چون بازار کارِ حقوق نسبت به جامعهشناسی زیاد است. جالب است که به ارزش محتوایی حقوق هیچ اشارهای نمیشود. به همین صورت، هر رشتهی دیگر.
چیزی که این رویکرد را تقویت میکند، فقر موجود در جامعهی ما است که باید به آن توجه باشیم. این عکسالمعمل، عکسالعمل به وضعیتی است که در جامعهی ما شکل گرفته است. و منطق کلانتر و غالب بر سیستم آموزشی ما، در برنامهریزیهای کلانتر نظام مدیریت سیاسی جامعه، منطق اصالتدادن به بازار و نیازهای بازار است، متأسفانه. این رویکرد، فعلاً در دانشگاههای ما کاملاً غلبه دارد.
من در مقالهای خوانده بودم که در بعضی از کشورهای آمریکای لاتین، چون سیاستهای دولتی طرفدار فعالیتهای چپگرانه در دانشگاههای دولتی بودند، دانشگاههای خصوصی ایجاد شد و رشد کرد تا با این نیروها مقابله کند. این نشان میدهد که بر خلاف تبلیغات گسترده، دانشگاههای خصوصی همواره غیرسیاسی نیستند. دکترینها، ایدئولوژیها و خطمشیهای سیاسی خاصی را تعقیب و ترویج میکنند. در افغانستان، دانشگاههای خصوصی چه نسبتی با سیاست و ایدئولوژی دارند؟ آیا واقعاً اینها، آنگونه که تبلیغ میکنند، غیرسیاسیاند؟
از آمریکای لاتین مثال آوردید. دقیقاً بسیاری از دستآوردهای توسعه در کشورهای آمریکای لاتین وقتی به ثمر نشست که از شبکهی ارتباطی با کشورهای موسوم به مرکز، کشورهای استعماری، تاحدی توانستند خود را آزاد سازند و فاصله بگیرند. توسعهی علمی و توسعهی اقتصادیشان وقتی خوبتر شکل گرفت که به این باور رسیدند که مستقلانه تاریخشان را بسازند و از وابستگی به کشورهای مرکز خود را رهایی بخشند. مسلماً ترویج دانشگاههای خصوصی در آمریکای لاتین یکی از منافذ است برای جهان نیولیبرالیسم، و یک نوع نفوذ است برای ریشهدوانیدن و تقویت لیبرالدموکراسیها در درون آمریکای لاتین.
در افغانستان، مسلماً، اینگونه گسترش دانشگاههای خصوصی، بهنظرم، زیادتر یک حرکت ایدئولوژیک است. منتها این نکته را در نظر داشته باشیم که عاملان کنش سیاسی دقیقاً کیستند. آیا کسی که مقداری پول و سرمایه دارد و با منطق سودجویی یک دانشگاه را ایجاد میکند، به آگاهی لازم از جنبههای ایدئولوژیک رشد بخش خصوصی در جامعهی خود رسیده است یا نه؟ مسلماً بسیاری از سرمایهگذاران ما این بینش و دید را ندارند.
ولی اگر آن عاملان کنش «پشت پرده» را در نظر بگیریم که نیروهای انسانی در جامعهی ما چگونه تشویق میشوند که در قسمت دانشگاهها سرمایهگذاری کنند؛ بسیار پدیدهای جالب است که در زمان اندک، ما تا این حد با رشد کمی دانشگاهها مواجهیم! حتماً جریان پشت پردهای باید باشد، حتماً برنامهریزیای در زمینه باید صورت گرفته باشد. متأسفانه موفقیت بسیار بزرگ هم، حداقل برای یک دوره، بهدست آورده و از این طریق، به بسیاری از منافع و مقاصدشان دست پیدا خواهند کرد.
این، به نظر من، کار ایدئولوژیک است؛ کاملاً کار سیاسی است و حداقل ما و شما در این بنیاد باهم توافق داریم که شعار حکومتهای دستنشاندهی بعد از «بُن» اول، شعار خصوصیسازی است و براساس یک نوع نگاه در ادبیات جدید علوم سیاسی و فلسفه سیاسی، این دیدگاه وجود دارد که ما سازمان غیرسیاسی در جامعه اصلاً نداریم. اینها حتماً از مراکز قدرت تأثیر میپذیرند و مسلماً در پیوند با قطبهای قدرت و ثروتاند.
بهقول «پیر بوردیو»، «میدان»هایی در حال شکلگیری است که در آن «منش»هایی باید تربیت شود و شکل گیرد. این میدانها، میدانهای مبتنی بر منطق بازار و منطق سودجویی است و منشی که در جامعهی ما رشد میکند، این نوع منش است. شما در چند تا از دانشگاههای کشور ما سراغ دارید که به تفکر انتقادی، منحیث یک حوزهی مهم قابل مطالعه، اولویت داده شده باشد؟ من حتی یک مورد را هم نمیتوانم بهسادگی به شما مثال بزنم. در بعضی از مؤسسات خصوصی ما کموبیش این مفاهیم مطرح شده، ولی واقعاً ناچیز است. این هم در شرایطی است که ظرفیتهای «نظریهآزمایی» و «نظریهسازی» در جامعهی ما شکل نگرفته است.
آیندهی دانشگاههای خصوصی را چگونه میبینید؟ خوشبین استید یا نگران؟
واقعیت این است که من بسیار و بهشدت نگران استم. بهنظرم، این جریان باید مورد بازنگری بسیار جدی و آسیبشناسانه قرار بگیرد. من از بنیاد، همان منطق آغازین و شروع کار دانشگاههای دولتی در کشور ما را، براساس فهم ناچیزی که دارم، زیر سؤال بردهام؛ چه برسد به این وضعیت دانشگاههای خصوصی ما. اینها، رسیدن ما به یک آگاهی پاسخگوتر تاریخی را به تأخیر میاندازد، متأسفانه. هرچند، در درون این وضعیت، آنتیتزهایی قطعاً شکل خواهند گرفت. ولی اینکه تا چه حد این نیروهای منتقد ما بتوانند کار و ظرفیتسازی کنند، بسیار بهشکل مشخص قابل پیشبینی نیست. منتها نوع رویکردی که در دانشگاههای خصوصی ما وجود دارد، مسیر و اهدافی که اینها برای خود تعریف کردهاند، بهنظرم، به زیان توسعهی انسانی، توسعهی همهجانبه و توسعهی پایدار جامعهی ما است و ما را در توهم ایجاد ظرفیتهای انسانی برای آیندهی جامعه غرق میسازد.
واقعیت این است که یکی از نگرانکنندهترین پدیدههایی است که من، بهحیث یکی از اعضای جامعهی دانشگاهی، خود را با آن مواجه میبینم. با توجه به اینکه صدها هزار جوان ما در درون همین سیستم آموزش میبینند و اگر اینها واقعاً در مراکزی که یک رویکرد آگاهانهتر در آن حاکم باشد، وارد سیستم آموزشی میشدند، این ظرفیت برای آیندهی ما میتوانست یک ظرفیت دگرگونساز باشد؛ درحالیکه ما متأسفانه برعکساش را شاهدیم. شخصیتهایی در این مراکز ساخته میشوند که به نیازهای مقطعی فردی و سودجوییهای شخصی خود، و در صحنهی سیاسی با یکنوع گرایش بسیار محافظهکارانه، با رویکرد فرصتطلبی، برای گرفتن یک پست و مقام، متعهدند؛ این، برای آیندهی جامعهی ما خطرناک است. در داخل این میدان، همینگونه منشها درحال شکلگیریاند. در مجموع، من این پدیده را یک «فاجعه» تلقی میکنم.
خیلی ممنون!
***
نسخهی صوتی این گفتگو را اینجا بشنوید.