در اینجا هفت واژگونی واقعیت توسط نظام سرمایهداری توضیح داده خواهد شد. با کمی دقت متوجه خواهید شد که این واژگونیها بهخاطر از دسترفتن رابطهی کل و جزء است. آنچه در کل درست است، در جزء غلط می نماید و برعکس.
۱. چه کسی واقعاْ بیکار است؟
در جهان واقعی، سرمایهداران بیکار هستند زیرا از خرید و بهرهگیری از نیروی کار دیگران کسب ثروت میکنند. اما نه از نظر خانوادهاش و نه از نظر جامعه، هیچ سرمایهداری بیکار خوانده نمیشود، چون به هر حال درآمد سرشار دارد. در عوض کارگرانی که بهدنبال کار هستند اما کسی به آنها کار نمیدهد، بیکار و مفتخور و تنبل خوانده میشوند. نرخ بیکاری در واقع درصدی از طبقهی کارگری است که توانایی سنی و جسمی کار را داراست اما هنوز استخدام نشده است. طبقه کارگر نمیتواند بیکار باشد. او یا برای دیگری کار میکند یا بهدنبال کار میگردد. بیکار و تنبلبودن برای وی بهمعنای گرسنگی و بدبختی کشیدن است. در واقعیت سرمایهداران بیکار هستند اما نظام سرمایهداری، واقعیت را واژگونه کرده و جویندگان کار را بیکار میخواند.
۲. اتوماسیون و نیروی کار
بهلحاظ منطقی، ورود ماشینآلات و اتوماسیون باید از میزان ساعات کاری انسانها بکاهد، زیرا با ورود فناوری و ماشینآلات هرچه پیشرفتهتر و خودکارتر، انسانها میتوانند با ساعات کاری کمتری، بیشتر یا به همان میزان سابق تولید کنند. با اینکه بهصورت کلی این فرمول درست است، بهصورت جزئی قضیه برعکس است. اتوماسیون و ماشین، از میزان کار طبقهی کارگر بههیچوجه کم نمیکند بلکه برعکس وی را در خطر اخراج از کار قرار میدهد. دلیل این است که سرمایهداران با ورود ماشین، بهجای کمترکردن از ساعات کاری کارگران، تعدادی از کارگران را اخراج میکنند (این کاملاً بهنفع آنهاست. آنها ماشین نمیخرند که کارگرانشان بیشتر استراحت کنند). به این ترتیب اتوماسیون بهجای راحتترکردن زندگی مردم، باعث بدبختترشدن آنان میشود. البته اتوماسیون قیمتها را کاهش میدهد اما چه فایده وقتی کارگرانی که قرار است خریدار این کالاها باشند از کار اخراج شده و قدرت خرید خود را بهکلی از دست دادهاند.
۳. چه کسی به چه کسی نیاز دارد؟
شاید بارها از کارخانهداران شنیده باشید که میگویند اگر من نباشم، صدها کارگر زیر دست من بیکار میشوند. صدها نفر و خانوادهشان با کسبوکار من ارتزاق میکنند. این یک واژگونی بیشرمانهی واقعیت است. این کارفرما است که به کار کارگر نیاز دارد. کارگر بدون کارفرما میتواند کار کند، اما نظام سرمایهداری، این واقعیت منطقی و ساده را واژگونه میکند، یعنی آنچه در کل درست است در جزء برعکس دیده میشود: اکنون بهنظر میرسد که کارگران هستند که به کار نیاز دارد. گفته میشود که کارفرما به کارگر کار میدهد. اگر کارفرما نباشد کارگر بیکار است. در حالیکه در جزء ممکن است اینطور به نظر برسد، در کلیت، این قماش کارفرمایان هستند که به نیروی کار کارگران نیاز دارند و نه برعکس. اگر کارفرمایان نباشند، زمین و ابزار تولید دود نمیشود و به هوا نمیرود، بلکه کارگران در همان کارخانهها و زمین میتوانند کار کنند.
۴. دوست به دشمن و دشمن به دوست تبدیل میشود
طبقهی کارگر برای یافتن کار مجبور میشود که با همطبقهایهای خود رقابت کند. بنابراین وی خود را درگیر رقابتی ناتمام با دیگر کارگران از جمله کارگران مهاجر و خارجی مییابد. پس طبقهی کارگر ناآگاه، بهسادگی کارگر دیگر را رقیب و دشمن خود میبیند و نه سرمایهداران را. آنها بهراحتی به احزاب راستگرا و حامی سرمایهدار رأی میدهند تا بلکه بهخاطر سیاستهای ضدمهاجرتی از ورود کارگران خارجی یا در واقع رقبای بیشتر به بازار کار جلوگیری شود. ادعایی که در واقعیت دروغی بیش نیست. کارگرانی که نجات آنها در گروی اتحاد با یکدیگر است، به دشمن خود تبدیل شده و در عوض خود را صرفاً بهخاطر وجه اشتراکات کاذبی مانند ملیت، نژاد، منطقهی جغرافیایی، با طبقه سرمایهدار همکاسه و هممنفعت میبینند.
۵. تولید برای مصرف، یا مصرف برای تولید؟
بهلحاظ منطقی، تولید برای مصرف صورت میگیرد. اگر چیزی ارزش مصرفی نداشته باشد، نیازی هم به تولید آن چیز نیست. اما در این سیستم، از طبقهی مرفه خواسته میشود که بیشتر مصرف کنند تا چرخهی تولید بچرخد تا انگیزه برای تولید بیشتر ایجاد شود. مدیران نظام سرمایهداری خوب میدانند که قدرت خرید طبقهی کارگر اندک است و هرچه استثمار بیشتر و سود بیشتری صورت گیرد، توان خرید کالاها و خدمات تولیدشده از سوی طبقهی کارگر یعنی اکثریت مردم کمتر خواهد شد.
پس یک راهحل جزئی این است که خود طبقات مالک و مرفه بیشتر مصرف کنند. به همین خاطر، آنها دو کار میکنند: (الف) افزایش فرهنگ مصرف یا مصرفگرایی؛ (ب) گرایش به تولید کالاهای تجملی. بارها کالاهای بسیار گرانی را دیدهاید که تعجب میکنید اگر کسی حاضر باشد آنها را بخرد. برای طبقهی کارگر که هرچیزی را فقط برای صرف نیازهای ضروری خود خریداری میکند، چنین ریختوپاشها و پرداخت بهای بالا برای سادهترین و ابتداییترین کالاها (مانند یک ساعت مچی) عجیب به نظر میرسد. نظام سرمایهداری برای حفظ چرخش سرمایه، مصرف را وابسته به تولید میکند و نه برعکس.
۶. سرمایهداری؛ محافظ مالکیت خصوصی
همه شنیدهاید که سرمایهداران چطور از حفظ مالکیت خصوصی دم میزنند. حتی مارکسیستها هم این گفته را قبول کردهاند. در واقع برعکس است. سرمایهداری، دزدی قانونی است و به مالکیت خصوصی کارگران بر محصول کاریشان تجاوز میکند. این کار را بهنام حمایت از مالکیت خصوصی سرمایهداران بر زمین و ابزار تولید انجام میدهد. اما این مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، در واقع خودش یک دزدی تاریخی و میراثگرفته از دزدان سابق یعنی اشراف و فئودالهاست. پس سرمایهداری در واقع ناقض اصلی مالکیت خصوصی است و این کمونیستها هستند که مدافع مالکیت خصوصی هستند. اما آنچه همه پذیرفتهاند این است که کمونیستها به مالکیت خصوصی احترام نمیگذارند!
۷. جنگ و نابودی برای رونق و شکوفایی
کاملاً منطقی است که جنگ، تخریب و ویرانی بهبار آورد اما در اغلب موارد برای سیستم سرمایهداری که در بحران فرو رفته است، جنگ یک راهحل برای رسیدن به شکوفایی اقتصادی و خروج از بحران است. زیرا هم سرمایهی فیزیکی از بین میرود و هم سکتورهای تولیدی بهخاطر نیازهای جدیدی که جنگ ایجاد میکند، دوباره برای تولید انگیزه مییابند. بهطور متناقضنمایی جنگ، عمرانی و رونق ایجاد میکند.
***