«کوهِ بابا» کِیشِ سپید را بر سر و رویش میپیچد. از آسمان مرواریدهای سفیدِ پشمپام بهسوی زمین میریزد. طبیعت چنان سفیدپوش میشود که انگار «حجِ طبیعت» باشد. درختها بدونِ زلف که به سازِ باد برقصد، میشود. زمین با گُورگُورتَراقهای پاییزی به خواب میرود. دریاها چو رگهای خشک، استراحت میکند تا در بهار خونِ زندگی را به جریان آرد. جانوران به جایش و انسان به خانهاش میخَزَد. حساب و کتاب مورچهها درست از آب درمیآید و فصل استراحت و خواب فرا میرسد؛ زمستان: «فصلِ برزخ!»
با آمدنِ مرواریدها به روی زمین، رنجهاست در کمین. باید بگویم که زندگی در میانِ کوههایی که دست به یخنِ آسمان دارد، مانند زندگی مورها نیست! درست که مورچهها و انسانها شش ماه کار میکنند و شش ماه استراحت؛ اما استراحتِ آن کجا و این کجا! زمستان که از یک متر تا پنج متر برف میزند، مگر میشود، بالای تُشک لم داد و چای تازهدم کرده نوشید؟ در هزارهستان/هزارهجات علیرغمِ زیباییهایش در چهار فصلِ سال، زحمتهایی هم دارد که فقط فرزندانِ کوهستان میدانند.
از نخستین رنجِ آن دیار «برفجارو»کردن است. در گذشتهها خانهها پهلوی هم ساخته میشد و برف را هم، با هم جاروب میکردند؛ اما اکنون خانهها سِیوا/جدا شدهاند. روزهای برفی سه تا چهار نوبت برف جاروب میشوَد. چهار اتاق، پیشخانه و مسجد را هربار جاروب کردند در هوای زیر صفر درجه، مرد میخواهد که مرد باشد! وقتی مقدارِ برف زیاد شد، احتمالِ برفکوچ/بهمن بیشتر میشود. چون کوتهها/خانههای منطقهها بهطورِ معمول در کنارۀ کوه/کمرِ لَر است، خطرِ برخوردِ برفکوچ با خانهها را افزایش میدهد.
به یادم میآید که سالی برفکوچ آمد و یک خانه را زیر گرفت. از آن خانهی پانزده نفری سه نفر زنده ماندند. ازدیادِ برف، فرودآمدنِ برفکوچ و بَدرُفَک، مشکلِ سومی را به بار میآورد. «مسدودشدنِ راهها» همواره سببِ دشواریهای دیگری میشود. از راههای هموار و راحت دیگر خبری نیست؛ بلکه در هر دهکده نخست باید «چِر» میشد تا راه ساخته میشد. در هزاره ستان/هزارهجات برفهای سنگین باعث میشد که یک عابر چند روز در منطقۀ دیگر «برفبند» بماند. پس از آرامگرفتنِ خشمِ آسمان، چند نفر «چَوغال» به پا کرده و راه را چوغال میزند تا روندگان در رفتوآمد دچارِ محدودیت قرار نشوند. متاسفانه، این مسدودیتِ راهها دلیل میشد که بسیاری از مریضان به درمانگاهها برده نشوند. در دهکدهها و دههای دیگر بهسختی میرفتند و میآمدند و وقتی کسی فوت میکرد، برخی وقتها به دفن و خاک آن هم کسی رفته نمیتوانست.
آن سه مشکل با برف رابطۀ مستقیم داشت و این سه مشکل با برف رابطۀ غیرمستقیم دارد. «کمبودِ آب» از همان جمله رنجهاست. حالا اوضاع بهتر شده است. هر خانه یا چند خانه چاه حفر کرده؛ ولی چند دهه پیش مجبور بودند، به چشمۀ دور از آغیل رفته و آبِ موردِ نیازشان را تهیه کنند. در لباسشویی، این حالت بسیار دشوار بود؛ زن میخواست که زن باشد! در دهکدۀ ما چشمۀ بود که هرروز از آغازِ صبح با بردنِ گاوها به آب خوردن شروع میشد تا پیله و چمچه شستن نزدیکِ چاشت ختم.
از آب که بگذریم، «کمبودِ علف» برای مواشی از رنجهای دیگر است که مردم هزارهستان/هزارهجات از آن رنج میبرد. خانوادههایی که زمینهای زیاد و دهقانانِ زیاد دارند، وضع خوبی دارند؛ اما آنان که ندارند، در زمستان به کمبودِ علف مواجه میشوند. تا جایی که نه برای خوردن «آرد» داشتند و نه برای مواشی «علف»؛ مجبور بودند که از مواشی خود تغذیه کنند. برف را که جاروب کردیم و علف را هم در اَوخور انداختیم، نوبت به خودِ خانوده میرسد. «نبودِ موادِ سوخت» در تمامی هزارهستان/هزارهجات از مشکلاتِ بزرگ بهحساب میآید. بهطورِ معمول چَلمَه، بُته و چوب موادِ سوختی را تشکیل میدهد. تعدادِ محدودی درخت، کاهش سال به سالِ بتهها، هزارههای آن دیار را به کمبودِ مواد سوختی در زمستان مواجه میکند.
از خَشم و خِشیمِ آسمان و زمین که بگذریم، این «اِسپیپوشی» خود فایدههایی دارد. در این فصلِ سال، فصلِ بیکاری و کمکاری است. دیگر آن شِیبَه/عجلۀ بهار و تابستان در زمستان نیست. به همین دلیل، مردمِ فرهنگدوست و هنرپرور هزاره، در چند ماهی خانهنشینی هم بیکار نمینشینند. این فصل را غنیمت شمرده و با داشتهها و میراثِ اجدادی خود بیعت میکنند. آن را به اجرا آورده و به نسلِ پسین میآموزاند.
در میانِ مردان بزرگسال و میانسال «شاهنامهخوانی» با جوش و خروشی ویژه اجرا میشود. طوری که یکی با صدای رسا آن را میخواند و دیگری از پشتِ او داستان را به نثر قصه میکند. بهجز شاهنامه، حملۀ حیدری، بیاض، ورقه و گلشا و… نیز خوانده میشوند. در میانِ کودکان و نوجوانان در مسجد/نِمبَر «بَچکِیچَهخوانی» بود. قاعدۀ بغدادی/آفتِیَک، قرآن، مقدمات، کتابهای اخبار و… خوانده میشدند. جوانان هم به مدرسه میرفتند. تعدادی جوانانِ خانهنشین، میانسالان و مزدوران به بازیهایی میپرداختند. کودکان هم در وقتِ تفریح بازیهایی را میکنند. از مشهورترین آنها میتوان از: شیر و بز، کَتار، شِیغَیبازی، چهل بز، گوشخر، لَنگَک/ اَقُمسَیا، بالتیبازی و در میانِ مسجد از خطبَرجنگی نام برد.
زنانِ هزاره هم بیکار ننشسته و برای دختران که هم به مسجد میروند و هم در کارهای خانه همکاری میکنند، رسم و هنر پشینیان را میآموزد. جامعۀ هزارهستان بیشتر موادِ موردِ ضرورتش را خودش میسازد. زنان بهطور معمول: پاشُمقتی/پشمزنی، سنگریشی، جراببافی، دستکشبافی و… را در زمستانِ سرد و سفیدپوش انجام میدهند.
یادش بخــیر وقــتی که خـــانه گِلی بود
تنـــورکِ گــرم و چـــای ســـندلی بود
ده مُو قلای خامه، چه عشقِ پخته داشتیم!
به روی قــــولِ خـــود، پا نمیگذاشتـیم.
***